توجیه سرکوبگری و دیکتاتوری با سوءاستفاده از اشعار حکیم طوس!
روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، فرصتی به هنگام است تا به یک گرایش ناراست در تجلیل از وی پرداخته شود. برقراری «هزاره فردوسی» در عهد سلطه رضاخان، مصادره به مطلوب یک اسطوره، برای تدارک ایدئولوژیک یک حکومت خودکامه بود. مقال پیآمده سعی دارد تا با استناد به پارهای روایتها و تحلیلها، ساحت این موضوع را شفاف سازد. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقمندان را، مفید و مقبول آید.
مصائب یک شاه بیدودمان!
آغازین پرسش در باب دستیازی رضاخان به باستان گرایی افراطی، این است که وی از سر کدامین نیاز بدین سو آمد؟ و احیای سازههای فرهنگی پیشا اسلامی را، در دستور کار خویش قرار داد؟ صرف نظر از مأموریت او و اطرافیانش در تضعیف فرهنگ دینی به نظر میرسد که نابرخورداری از دودمانی سلطنتی و اشرافی، در زمره دلایل این امر باشد. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در بسط این مهم مینویسد:
«رضاشاه برخلاف پادشاهان اروپا، نه پیشهای اشرافی داشت و نه در امتداد سلطنتی دودمانی بر تخت نشست. از این نظر، او تفاوتی با عامه نداشت. پس بدیهی است که ذوق، سلیقه دولت، تربیت جامعه، نشر معارف، سرانجام هویت سازی، نوسازی و فرهنگستیزی دینی، مرهون روشنفکران و دولتمردانی نظیر فروغی باشد که با نهادسازی و تغییر دیوان سالاری فرهنگی دولت، علاوه بر مشروعیت سازی برای پهلوی اول به دنبال احیای یک ایدئولوژی باستانی از طریق فضیلت دادن به آثار این دوره و برگزاری جشنهایی نظیر جشن هزاره فردوسی باشد، تا به گفته فروغی انسانیت و تربیت تازهای را در چارچوب ملی گرایی فراهم کند. این برنامه، اما به سرانجام نرسید و بهنوعی ایدههای او، زمینه ساز تشدید تمایز فرهنگی میان نخبگان و مردم شد. علاوه بر این، رضاشاه با بی خردی سیاسی و سیاستهایی چون: تخته بند کردن عشایر، خدمت وظیفه اجباری و آموزشوپرورش به سبک جدید، مدرنیزاسیون را به ابداع ناسیونالیسم ایرانی درهم آمیخت و هویت جدیدی را خلق کرد. برسازی ایدئولوژی جدید برپایه چند باور کانونی قرار گرفته بود که مهمترین آن عبارت بود از اینکه ذات ایرانی و عظمت ایران را، باید در عصر پیش از اسلام جست. دیگر آنکه اسلام مسئول مشکلات و انحطاط ایران است و سرانجام مطرح کردن این گفتمان که ایرانیان از نژاد آریایی اند و این وجه تفاوت ما با اعراب را مشخص میسازد. محورهای کانونی یادشده که با ایدئولوژی رسمی دولت پهلوی ادغام شده بود، با پیچیدگی روند تاریخ، هویت و اقوام ساکن در ایران – که همواره نقش تعاملی و ساختاری داشتند- در تعارض قرار داشت. به دیگر سخن ناسیونالیسم بی جاساز، ملت ایران را از واقعیت تجربی اش در مقام جامعهای با اکثریت مسلمان در شرق جاکن میکند و ایران آریایی را که همسان با اروپاست، همساز میسازد که این امر با ذات مذهبی ایران که در رسوم دینی و فرهنگی ایران تنیده شده است، در تضاد است و در یک ساحت خیالی و با عملکرد ناواقع گرایانه، هویت ایرانی را خلاصه میکند به آنچه که ستون اصلی آن بر تجدد و همسازی و باستان گرایی استوار است…».
در احیای سازههای فرهنگی پیشا اسلامی
در تدارک فرهنگی حکومت رضاخان، روشنفکرانی که روزگاری سنگ آزادی و حریت را به سینه میزدند و اینک جانب دیکتاتوری منور را گرفته بودند، نقش اصلی داشتند. آنان به قزاق باوراندند که وارث کوروش و داریوش است و هم از این روی، باید احیای نام آنان را وجهه همت قرار داده و از اساطیری، چون حکیمفردوسی طوسی، اسلامزدایی کند! رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در تبیین این موضوع خاطرنشان ساخته است:
«چرایی برگزاری جشنهای هزارهفردوسی را، ورای علاقهمندی خودخواندهکسانی به فرهنگ و ادبیات یا مواریث ایران، در پرتو اهداف حکومتی میتوان سنجید. رضاشاه پس از بهدست گرفتن قدرت، با افرادی که دانشی داشتند همنشین شد.
یکی از این افراد مراد اورنگ بود که مردی بلیغ و دارای طلاقت لسان و خوشبیان بود. او بعضی داستانهای شاهنامه را – که موردعلاقه پهلوی بود- به نظم و نثر افسانهسرایی میکرد. در این میان اشعار میهنی، توجه رضاشاه را به خود جلب کرد. در مدت برگزاری جشن هزارهفردوسی، این شاعر ایرانی قهرمان ملی، حافظ تاریخ ایرانیان آریایینژاد و مخالف ترکان و اعراب معرفی شد. بیتردید تأکید بر مسائل نژادی در کنفرانس فردوسی و اصلاحات پس از آن، گامی مهم در جهت پیشبرد سیاستهای فرهنگی دولت ایران، برای بازپردازی هویت ایرانیان بهعنوان ملتی آریایینژاد بود، اما رضاشاه که خود را از قاجارها تفکیک میکرد به دامگاه برتری نژاد پاک آریایی افتاد. در چنین شرایطی رضاشاهی که تبارشاهی نداشت و نمیتوانست به ساحت مشروعیتبخش قاجار بازگردد، فردوسی و ایران پیشااسلام را منبعی مناسب جهت بهرهبرداری برای مشروعیت حکومت خود یافت. اکنون شرایط مهیا شده بود تا رضاشاه با برگزاری جشنهزاره فردوسی، از چشمه مشروعیتبخش خود بهرهبرداری کند. وزارت فرهنگ، مدلی به یادگار آن جشن سکه کرد و منتشر نمود. گزارش جشنها و خطابهها و مقالات تاریخی که در این موقع ایراد شده بود، در دیماه ۱۳۱۳ منتشر شد. تبلیغات رسمی حکومت این بود که مملکت باستانی ایران روزگاری دراز مهد تمدن بوده است. دعوت از شمار زیادی خارجی نشان از آن داشت که دولتمردان رژیم پهلوی قصد دارند در جشنی بزرگ، رسماً بازگشت به ایران باستان و ایدئولوژی حکومت پهلوی را اعلام کنند. شاید از اینرو بود که این کنگره اهمیت جهانی یافت، خبرهای مربوط به آن به تمام دنیا مخابره شد و جشنهای خارجی نیز برگزار گردید…».
رضاخان، ادبیات حماسی و رویه سرکوبگری
منابع گوناگون بر این امر صحه گذاردهاند که حامیان کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، در سوق دادن رضاخان به سوی باستانگرایی و ادبیات حماسی نقش عمده داشتهاند. او پیش از آن، صرفاً یکی از افسران قزاق بود و به دشواری میتوانست بخواند یا بنویسد. ضمن اینکه وی در مخیله خویش، حماسهسازی را با سرکوبگری خلط کرده و مثلاً اشعار فردوسی را محمل مناسبی برای تزئین و تسهیل دیکتاتوری پنداشته بود. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را به ترتیب پی آمده روایت کرده است:
«رضاشاه در زمان وزارت جنگ، پیگیر شناخت ادبیات حماسی شد و در این میان شاهنامه فردوسی، اثر مورد علاقه او بود. در باستانگرایی رضاشاهی، بسیاری از واقعیتها درباره فردوسی تحریف و اشعار او در مدح پیامبر و ائمه نادیده گرفته شد، تا او فردی حماسی معرفی شود که در پی احیای آداب و رسوم ایران باستان و آیین زرتشتی بوده و با سرودن شاهنامه، دشمنی خود را با اعراب و اسلام بیان کردهاست.
توجه رضاشاه به فردوسی و شاهنامه موجب شد که در سال ۱۳۱۲ ش، از مجلس بخواهد تا مخارج بنای مقبره فردوسی را در بودجه بگنجاند. در نهایت نیز پس از یک سال با تأسیس این بنا، جشن هزارمین سال تولد فردوسی در ۲۰ مرداد ۱۳۱۳ ش، در کنار مقبره فردوسی در توس برگزار شد و افراد زیادی نیز در آن شرکت کردند. این جشن در راستای تجلیل از فردوسی و در واقع به منظور احیای ارزشهای ملی- میهنی برگزار شد و توجه ویژه روشنفکران و خواص به پدیدهای به نام فرهنگملی و ایرانی را جلب کرد، چنانکه پس از اتمام این کنگره، عباس اقبال، مجتبی مینوی، سعید نفیسی و سلیمان حییم، چاپهای متعددی از شاهنامه را منتشر کردند و فروغی نیز شاهنامه را در یک جلد و ۲۰ هزار بیت، خلاصه و وزارت فرهنگ آن را چاپ کرد. پس از آن نیز در جراید و مجلات، مقالات زیادی درباره فردوسی و احیای ملیت ایرانی منتشر شد. حتی به عقیده عیسی صدیق، تشکیل فرهنگستان نیز از ثمرات کنگره فردوسی بود. رویکرد باستانگرایی رضاشاه وجهی از ایدئولوژی ملیگرایی او بود که پایههای مشروعیت حکومت او را شکل میداد. این رویکرد در کنار رویکردهای دیگر همچون ستیز با مذهب و تجددگرایی، تصویر کاملی از نمای ایدئولوژیک حکومت پهلوی بود. رضاشاه با برجسته کردن ایران باستان، از آرمانها و اندیشههای ایران قبل از اسلام رونمایی میکرد و هنجارها و فرهنگی را رواج میداد که اسلام را دینی بیگانه از هویت ایرانی معرفی میکرد. او همچنین در جهت افزایش قدرت مطلقه خود، بر ملیگرایی و باستانگرایی که بر مبنای ملیت ایران و شاهپرستی بود، تأکید میکرد و بر این اساس میکوشید تا احساسات ملی را به شاهپرستی بدل کند. در این مسیر نیز از ایجاد رویهها تا نهادها و اعمال سیاست سرکوب نیز ابایی نداشت، اما این امر نتیجه عکس داد و به تدریج سبب قدرتمندشدن نیروهای گریز از مرکز و هویتهای سرکوبشده انجامید…».
تزئینات و تولیدات یک جشن
برای جشن هزارهفردوسی اما، تدارکات و پیوستهای فراوانی پیشبینی شد. در واقع میتوان گفت که فردوسیگرایی غیراسلامی، آبشخوری جز انتشارات این آیین ندارد. چنان که حسینی بدان اشارت برده است:
«در سال ۱۳۱۳ ش، انجمن آثار ملی که ۱۲ سال پیش تشکیل شده بود، کنگره هزارهفردوسی را با حضور ۴۰ شرقشناس از ۱۷ کشور جهان برگزار کرد. اگرچه این کنگره در توده مردم تأثیر اندکی داشت، اما در سطح خواص و روشنفکران توجه به پدیدهای به نام فرهنگ ملی و ایرانی را رونق بخشید. همچنین در حاشیه این رویداد، بنای آرامگاه فردوسی در توس نیز با حضور شخص رضاشاه افتتاح شد. جریان باستانگرا با تحریف بسیاری از واقعیتها درباره فردوسی و نادیده گرفتن بسیاری از اشعار وی در مدح پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع)، او را فردی معرفی کردند که در پی احیای آداب و رسوم ایران باستان و آیین زرتشتی بوده و با سرودن شاهنامه، دشمنی خود را با اعراب و اسلام بیان کرده است! حمایت از تحقیق در حوزه زبان ایران باستان و آموزش زبان و خط پهلوی و تاریخنگاری باستانی، در این دوره شدت گرفت. از جمله آثار شاخص باستانگرایانه این دوران، میتوان به آثار کسانی چون: ابراهیم پورداوود، بزرگ علوی، صادق هدایت و کتاب شهریاران گمنام اثر احمد کسروی، تا روزگار ما اثر آریانپور، ایران باستان اثر حسن پیرنیا و آثار یحیی دولتآبادی که سه اصل درستی در رفتار، گفتار و پندار را سرلوحه برخی اشعار خود قرار داده بود، اشاره کرد…».
فرجام «کیش مردگان باشکوه»
تکاپوی دستگاه فرهنگی رضاخان تنها به یک دلیل شکست خورد: ناهمگن بودن آن با اعتقادات و گرایشات دینی اکثریت مردم مسلمان ایران. تجربه قزاق نشان میدهد که نمایش را جولانی است، اما دولت با اعتقادات مردم است. همانگونه که شرایط فرهنگی کشورمان در پی شهریور ۱۳۲۰ به نیکی آن را نشان داد. سیدمرتضی حافظی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره معتقد است:
«سیاستهای رضاشاه از همان ابتدا، در چنبرهای از پارادوکسهای اساسی گرفتار آمد. او پس از نهادن تاج سلطنت بر سر، بر اثر تشویقهای اطرافیانش به مدرنیزاسیون کشور پرداخت و با توجه به اینکه یکی از راههای مدرنیزاسیون را برچیده شدن سنتهای دینی میدانست به زدودن آنها اهتمام ورزید. بر همین مبنا، رضاخان بعد از تاجگذاری و آغاز سلطنت پهلوی در سال ۱۳۰۴ ش، برنامه نوسازی خود در حوزه فرهنگی و اجتماعی را، بر سه محور ترویج ناسیونالیسم باستانگرا، تجددگرایی غربی و سیاست مذهبزدایی تعریف نمود.
در محور اول یعنی ترویج ملیگرایی با تأکید بر باستانگرایی ایرانی، رضاخان مبادرت به تأسیس نهادهای جدیدی نمود که نقش و کارکرد اصلی آنها، ترویج نژاد آریایی و تأکید بر اصالت آن، برجستهسازی تاریخپادشاهان ایران باستان و نمایش ابهت و عظمت سلسلههای پادشاهان ایران باستان، تأسیس فرهنگستان زبان فارسی، بازسازی و تعمیر ابنیه و آثـار بـاستانی، برگزاری جشن هزارهفردوسی بهعنوان بازوی اصلی عملیاتی نمودن برنامههای فرهنگی رضاشاه بود. درواقع در پروژه هویتسازی جدید تجددگرایان، زبان فارسی رکن اصلی ملیت ایرانی را تشکیل میداد. از نگاه رضاشاه ارزشهای اسلامی و عرفی حاکم بر جامعه ایرانی، مانع بسیار مهمی در مسیر اجرایی نمودن برنامه نوسازی فرهنگی و خلق هویت جدید مردم ایران محسوب میشد. ازاینرو ایجاد، تقویت و توسعه نهادها و سازمانهایفرهنگی، محفلها و انجمنهای روشنفکری، تأسیس مدارس جدید و متعاقب آن تحول و دگرگونی نظام آموزشی، ازجمله فعالیتهایی بود که در دوره پهلوی اول با اهتمام و جدیت بیشتری دنبال شد. برنامه کشف حجاب نیز دقیقاً در راستای عینیت بخشیدن به همین راهبرد مطرح شد. سرکوب قیام گوهرشاد، از نمونههای بارز این اقدامات فرهنگی از طریق کشتار بود. قیام مسجد گوهرشاد مردم خراسان در سال ۱۳۱۴ را، میتوان اولین رویداد مهم تاریخی در مورد تقابل جامعه با سیاستهای رضاشاه دانست. در سیاست فرهنگی رضاشاه، وجه عینی مدرنیته بر وجه ذهنی آن غلبه داشت. بر اساس طرح وی ابتدا میبایست قدرت حکمرانان محلی درهمشکسته میشد، سپس در پرتو ظهور یک حکومت مرکزی قدرتمند، سروران دیگر اجتماعی خلع سلاح میشدند. نتیجه این کار، ظهور دیکتاتوری، درهم شکستن جامعه شبکهای و سر برآوردن جامعه تودهای بود، جامعهای که با وجود انشقاق فرهنگی، بسیاری از قشرهای آن همچنان به فرهنگ خود تعلق خاطر داشتند و مجرای صحیح اجرای امور را، در آیین اسلام میدیدند…».
دبیراعظم بهرامی، از هزاره به زندان!
یکی از مدخلهای پژوهشی «هزاره فردوسی»، فرجام تدارک کنندگان یا برگزارکنندگان آن است. رضاخان پیش و پس از این ماجرا، بسا شرکت کنندگان در این آیین را به زندان و تبعید نواخت و آنان را تارومار ساخت! دبیر اعظم بهرامی از سینه چاکان قزاق در آغاز ظهور او، در زمره اینگونه افراد قلمداد میشود. در مقالی بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران، ماجرا اینگونه بازخوانی شده است:
«در این بین، قلم زدن دبیر اعظم نیز به حاشیه کشیده شد. مقالاتی که مینوشت به اسم خود او چاپ نمیشد. مقالاتش بیشتر در روزنامه شفق سرخ به اسم ف. برزگر چاپ میشد. مهمترین اثرش انتشار مقالهای با عنوان ایدئال ملی بود که نویسندگان دیگر را نیز تشویق میکرد تا در این باره اظهار نظر کرده و مطالب خود را دراینباره انتشار دهند. با اینحال دبیراعظم اهل قلم، رنگ ادبی خود را از دست نداد و در مدتی که والی فارس بود به تشکیل انجمنهای ادبی، تجدید بنای آرامگاه حافظ و برگزاری جشن حافظ دست زد و در سفر هانری ماسه (خاورشناس) به شهر شیراز، خطابهای خواند. مهدی قلی هدایت مخبرالسلطنه، بهرامی را به عنوان وزیر پست و تلگراف دولت خود به مجلس معرفی کرد. در دوره وزارت او، سنگبنای ارتباطات تلفنی بینالمللی با پیوستن دولت ایران به قرارداد بینالمللی مرابطات بعیده گذاشته شد که در ۱۸آذر ۱۳۱۱ در مادرید منعقد شده بود. محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، بهرامی اهل شعر و قلم را والی خراسان کرد تا کنگره بینالمللی هزاره فردوسی را برگزار کند. کنگره در طوس مشهد برگزار شد و مستشرقین و دانشمندان بسیار، از کشورهای متعدد در این جشن شرکت کردند. پذیرایی از این میهمانان به او سپرده شد. بهرامی در سال ۱۳۱۴، مورد بیمهری کامل رضاشاه قرار گرفت و دستگیر شد. او چند سال در زندان و سپس در ملایر تبعید بود. بهرامی بعد از آزادی به تهران بازگشت و به مطالعه و نوشتن مقاله مشغول شد، اما در سال ۱۳۱۹ دوباره طعم زندان را چشید. گویا سرپاس مختاری رئیس شهربانی رضاشاه، باعث سؤظن به او شده بود. مختاری ادعا کرد که از سفارت آلمان به منزل او تلفن شده و یکبار نیز از منزل بهرامی، با سفارتخانه تماس برقرار شده است. اگرچه در پرونده آمده بود که او منزلش را به یکی از کارمندان سفارت آلمان داده بود و شاید این تماسها به همان موقع مربوط باشد، اما بههرحال فرجالله بهرامی چندی میهمان زندان شد…».
ملکالشعرای بهار، از تبعید به هزاره!
ملکالشعرای بهار در میان شرکتکنندگان این همایش اما، داستانی خواندنیتر دارد. او از تبعیدگاه اصفهان به این کنگره خوانده شد که اسباب سؤال یا اعجاب شرکت کنندگان داخلی و خارجی فراهم نیاید! در پژوهشی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، داستان به قرار ذیل آمده است:
«محمدتقی بهار در دوران کنارهگیری از سیاست به فعالیت علمی، آموزشی و سرودن اشعار روی آورد و به مدت یک سال، در دارالمعلمین عالی به تدریس پرداخت. او در سال ۱۳۰۸ هش به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه به مدت چند ماه در زندان به سر برد و و در همین زمان، حبسیهها و شعرهای متعددی سرود. وی در سال ۱۳۱۲ هش، بار دیگر به مدت پنجماه به زندان افتاد و سپس در ۱۳۱۲ ه ش برای یک سال به اصفهان تبعید شد و به سرودن اشعار و نوشتن کتاب پرداخت. یک سال بعد به وساطت محمدعلی فروغی و علیاصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت، برای شرکت در جشنهای هزارهفردوسی به تهران بازگشت و بار دیگر، در دانشسرای عالی به تدریس ادبیات مشغول شد…».
منبع: روزنامه جوان