روایتی از غربت نخستین شهید خلبان دفاع مقدس از زبان خواهرش
تاریخ دفاع مقدس سرشار از ایثارگریهای بزرگمردانی است که حتی زبان هم قادر به بیان این همه ایثار نیست و در وصف زبان نمیگنجد اما روایت دلها است؛ دلهایی که در نقطه عطفی به نام دفاع مقدس گره خوردند.
وقتی روایت شهادت، اسارت، رنجها، دلتنگیها و دردهای آن دوران را تکرار میکنیم فقط به واژه عشق میرسیم، عشقی که همه را اینگونه شیفته و مبهوت کرده است.
در این مسیر گمنامانی هستند باوجود اینکه اولینها در تاریخ دفاع مقدس بودند که لازم است برای نسل نو روایت ایثارگریهایشان بازخوانی شود تا بدانند نوجوان و جوان دیروز چه حماسههایی آفریدند.
*خواهر نخستین شاید خلبان دفاع مقدس
به سراغ خواهر شهید فیروز شیخ حسنی اولین شهید خلبان دفاع مقدس در کشور رفتیم تا درباره این شهید بیشتر بدانیم که در گفتوگو با فارس، میگوید: خاطرات برادرم همیشه مقابل چشمانم است، ذهنم همیشه درگیر خاطرات گذشته است؛ خاطراتی که هنوز بعد از ۴۳ سال در شوک هستم و هنوز هم باور نمیکنم برادرم شهید شده است.
وی اضافه میکند: البته از جایگاه والایش خبر دارم ولی اینکه از دستش دادم نمیتوانم بپذیرم، غم بزرگی برای من است؛چون از عزیزترینهایم در زندگی بود و هنوز نمیتوانم باور کنم نیست.
شهید فیروز شیخ حسنی اولین شهید خلبان دفاع مقدس
*خاطرات برادر شهیدم را از بَر شدم
آنقدر خاطراتم را مرور کردم و میکنم، گویی از بَر شدم، هنوز هم وقتی زنگ در به صدا درمیآید صدای پای برادرم را میشنوم؛ چون آن روزها هر وقت با برادرم در تماس بودم میگفت، زودتر برمیگردم؛ اینجا وضع عادی نیست ما برای نقشهبرداری شناسایی و عکسبرداری پرواز میکنیم؛ میگفت، ما تا کی بمانیم عراقیها بیایند…
نسرین شیخ حسنی میگوید: روز ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ بود ساعت از ظهر گذشته بود این را از قول همسر برادرم تعریف میکنم که میگفت: فیروز تماس گرفت و خواست ناهار را آماده کنم که صدای مهیب بمباران همه جا را فرا گرفت و دوباره تماس گرفت و گفت نگران نباش و دخترم را به جای امنی ببر…
برادرم در آن بمباران باید برای بازرسی باندها میرفت، همراهش هم یک راننده بود که هرچه میگفت برگردیم عقب، وضعیت خطرناک است، ولی قبول نکرد و اطراف فرودگاه کنار جنگل پیاده شد و از راننده خواست که برگردد.
به گفته وی آن روز عراق به تمام پادگانها و فرودگاهها حمله کرد و آغاز جنگ بود و برادرم هم زمانی که جلوتر رفت راننده تعریف میکرد، جلو رفت آسمان سیاه شد، تعداد زیادی هواپیما در محیط حاضر شدند بمباران آغاز شد….
*همه خوبیها در برادرم خلاصه میشد
از دست دادنش برای ما خیلی سنگین بود چون وابستگی شدیدی به شهید داشتیم همه خوبیها در برادرم خلاصه شده بود.
دلنوشته یک برادر برای خواهرش
شیخ حسنی میگوید: برادرم کنارم است، شب و روز حسش میکنم و هر مشکلی هم دارم از برادرم میخواهم و کمکم هم میکند.
* هر حاجتی دارم از شهید میخواهم
هر حاجتی داریم از شهید میخواهم، همان لحظه گویی دلم آرام میگیرد و میدانم به حاجتم رسیدم؛ تمام لحظههای برادرم با من خاطره بود.
وی ادامه میدهد: موضوع مهم در زندگی برادرم وطنش بود، میگفت کاری به کسی ندارم، مردم من هزینه مرا دادند و اکنون که خلبان شدم، وظیفهام خدمت به کشورم است.
*اولین شهید خلبان دفاع مقدس در غربت
نام برادرم به عنوان اولین خلبان شهید نیروی هوایی در جنگ تحمیلی در لوح تاریخ کشور ثبت شد، ولی برادرم غریب است حتی قرار بود میدان شهر مزین به نام برادرم باشد ولی هنوز محقق نشد.
تصویری از خلبان شهیدی که غریب است؛ اولین خلبان شهید نیروی هوایی در جنگ تحمیلی
خواهر این شهید میگوید: برادرم به امام خمینی (ره) عشق میورزید و گوش به فرمان ایشان بود، میگفت اگر امام راحل دستور دهند خودم یک نفره خاک دشمن را توبره میکنم. اینها حرفها و کارهای برادرم بود که از عمق اعتقاداتش نشات میگرفت و همین خاطرات است که سهم خواهری شده است که روزها و شبهایش را با یاد برادرش سر میکند.
در پیگیری مطالبه این خواهر شهید به سراغ حکمت داجلیری فرماندار ویژه تنکابن رفتیم که به تازگی بهعنوان فرماندار شهرستان منصوب شد در این زمینه وعده داد با اطلاع از این موضوع نسبت به پیگیری مطالبه اقدام خواهد کرد.
وی با بیان اینکه درحال حاضر یک کوچه در سبزه میدان به نام شهید بزرگوار نامگذاری شده است، گفت: این موضوع در جلسه شورای فرهنگ عمومی شهرستان هم مطرح شده تا نسبت به نامگذاری میدان به نام شهید اقدام شود.
منبع: فارس