وب گردی

روایتی از کهنه سرباز ایرانی معروف به شکارچی تانک‌ها

از دوران نوجوانی، شب و روز خود را با رویای وارد شدن به ارتش می‌گذراند، ولی چه کسی می‌دانست روزگاری او را به نام شکارچی تانک خواهند شناخت، او حسنعلی ابراهیمی سعید بود، کسی که برای اولین بار تانک دشمن را مورد هدف موشکی خود قرار داد.

وقتی بیشتر به گوش و کنار شهر نگاه می‌کنیم، نشانه‌هایی از چهل و شش سال گذشته مشاهده می‌کنیم که با رشادت و از خودگذشتگی برای سربلندی ایران عزیز، جان بر کف جنگیدند، اما یک وجب از خاک این سرزمین را به دشمن ندادند، در هشت سال دفاع مقدس حوادث، رویداد‌ها و رزمندگانی در این راه ظهور کردند که باید از داستان زندگی آنها نقالی کنیم تا واقعه دفاع مقدس همچون یک عکس قدیمی در قاب عکس‌ها خاک نخورد.

سروان حسنعلی ابراهیمی سعید، یکی از همین بازماندگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که عصر پنجشنبه در محل بسیج رسانه آذربایجان شرقی در جمع خبرنگاران حاضر شد و دنیایی از داستان‌های شیرین و تلخ از دوران جنگ را روایت کرد.

سروان ابراهیمی یکی از ارتشی‌های دلاورمرد خطه آذربایجان است که از نخستین روز‌های حمله ارتش عراق به خاک ایران، به مدت ۱۱۰ ماه در جبهه‌های جنگ بوده و در تمامی عملیات‌های منطقه جنوب حضور پررنگی داشته است. 

سال ۱۳۵۵ بود که معلم ورزش به بچه‌ها می‌گفت بسیاری از شما‌ها بعد از سوم راهنمایی جذب نیرو‌های مسلح خواهید شد و به بچه‌ها حرکاتی برای آمادگی بیشتر یاد می‌داد، حسنعلی ابراهیمی بیشتر از بقیه به این حرکات علاقه داشت و بهتر از بقیه انجامش می‌داد، چون که معلم گفته بود؛ ابراهیمی تو در حیطه نظامی‌گری موفق می‌شوی، با این حرف آقای معلم، ابراهیمی یک سال تمام هدف و خواب و خیالی جز ورود به ارتش نداشت. 

با تبحری که در حوزه تیراندازی و موشک تاو داشت، توانست سِمت فرمانده قبضه تیرانداز و موشک‌انداز تانک در ارتش را ازآن خود کند و در این هشت سال جنگ ایران و عراق حدود ۶۵ تانک و تعداد بی‌شماری خودرو سنگین و سبک، لودر، بلدوزر، نفربر و مهمات دشمن را شکار کند. 

انقلاب پیروز شده بود که سروان ابراهیمی دوره سلاح‌های سنگین پیاده نظام را در شیراز می‌گذراند که این سلاح‌ها عبارت بود از موشک تاو، موشک دراگون، تفنگ ۵۷، تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری آرپیجی ۷ و تیربار ۱۲.۷.

پس از اینکه دوره خود را به اتمام رساند طی یک فرایند به اهواز منتقل و آنجا در شغل تیرانداز و فرمانده موشک ضد زره، سازماندهی شد.

آموزش‌های سخت و مفیدی را گذرانده بود که در دوران دفاع مقدس، منطقه جنوب مخصوصا در شهباز و فکه اولین تانک دشمن را مورد هدف قرار داد. 

از ثانیه‌های اول جنگ حضور داشت و در طول آن روز‌ها حسنعلی و همرزمانش بهترین شکار‌های اولیه تانک را داشتند.

یک تانک تا پیروزی عملیات سوسنگرد 

دشمن اقدام می‌کند تا از پل نادری عبور کرده و خوزستان را فتح کند که در مقابل یک سپاه یعنی چهار لشکر تربیت شده دشمن، آنها سه تنه مقاومت می‌کنند.

از فرماندهی دستور می‌رسد سروان ابراهیمی و چند تن از رزمندگان، از یگان منفک شوند و خود را به تیپ۲ دزفول در منطقه عمومی اهواز معرفی کنند.اطاعت امر که انجام شد به سمت منطقه عمومی اهواز به سمت حمیدیه، پادگان دغاوریه می‌روند، سامان‌دهی و در مکان مسلط می‌شوند.

روز سرنوشت‌ساز فرا می‌رسد، ابراهیمی از حال هوای آن روز این‌گونه می‌گوید: روز عجیبی بود، خورشید تا حد توان روی سرمان می‌تابید.

فرمانده لشکر زرهی با فرمانده تیپ در گردهمایی رزمندگان حضور پیدا می‌کنند و به سخنرانی مشغول می‌شوند. 

همه ما در اضطراب و تشویش غوطه‌وریم، چون هواپیما‌های دشمن مرتبا رژه می‌رفتند و ترس اینکه مورد حمله هوایی قرار بگیریم، بود.

فرمانده لشکر زرهی یک دست نوشته را با صدایی مصمم فریاد می‌زند، (حصر سوسنگرد باید شکسته شود)، او از کلمه باید استفاده می‌کند، برای نظامی‌ها دستور مافوق مصادف با فدا کردن، جان است.

او اعلام می‌کند که این مطلب را بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران تاکید کرده و ما بعدا متوجه شدیم رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران در آن دوران که شورای عالی‌دفاع و نماینده حضرت امام بودند این متن را برای فرمانده لشکر ۹۲ نوشته، دستور و تاکید کرده بودند.

روز عملیات از سرهنگ سلیمی و آقای خامنه‌ای بگیر تا فرماندهان سپاه و فرمانده لشکر، افراد زیادی رفت و آمد داشتند و پی در پی لبه جلویی منطقه نبرد را برآورد می‌کردند.

روز عجیب و دلهره‌آوری بود، گویی عراق تمام توان خود را جذب کرده بود تا دیگر شهری به نام سوسنگرد روی نقشه وجود نداشته باشد، چون به شدیدترین وجه، حملات را به شهر سوسنگرد می‌تاخت.

در عملیات سوسنگرد حدودا ۱۹ ساله بودم همچنین رزمندگان این عملیات متشکل از نظامی‌ها و ارتش بود که دارای سن و سال‌های متفاوتی بودند در کل سن مشخصی نداشتیم.

فرمانده تیپ، سرهنگ ابراهیمی را احضار می‌کند و به او دستورات خاصی القا می‌کند (هدف اولت تانک باشه)

بعد یک استراحت کوتاه عملیات را ترسیم و آرایش می‌کنند، نوک پیکان حمله بچه‌های دکتر چمران و تعداد زیادی از بچه‌های پیاده ارتش است که این واحد خط شکن روزگار عراقی‌ها را تیره و تار می‌کند. 

سروان ابراهیمی می‌گوید؛ هیچکس نمی‌تواند عملیات سوسنگرد و استراتژی فکر شده نیروهایمان را توصیف کند، چون به شجاعت، از خودگذشتگی و به اصطلاح نیشخندی به سوی مرگ بود.

روزگار عراقی‌ها تیره و تار می‌شود، خط شکسته شده و درگیری‌ها شدیدتر می‌شود، اما درنتیجه دشمن شکست را گردن می‌گیرد.

اما نبرد همچنان ادامه دارد …

صبح اول وقت، دشمن شروع به حمله می‌کند و شکارچی تانک برای شکار دست به کار می‌شود! 

پنج تانک وجود دارد که چهارتا از تانک‌ها در حالت هجوم به طرف لشکر ایران بود که مورد هدف شکارچی قرار می‌گیرد و شکار می‌شود ولی پنجمین طعمه سرکش‌تر از این حرف‌ها است.

پنجمین تانک پشت یک دیوار موضع می‌گیرد، بعد از پشت دیوار بیرون می‌آید و در نهایت شلیک، باز همچنان دوباره پشت دیوار مخفی می‌شود که این بی‌رحمی طعمه، تلفات سنگینی برای رزمندگان شجاع و دلیر ما داشت.

رزمندگانی که در رکاب حاج حسنعلی بودند از او می‌خواستند زمانی که تانک به سمت و سوی ما می‌آید موشک را شلیک کند، اما شکارچی ما نقشه دیگری برای طعمه خود داشت. 

شکارچی در جایی موضع می‌گیرد که درست روبه روی تانک است، وقتی که دودی از تانک به هوا می‌رقصد موشک را مصلح کرده و رها می‌کند، برجک تانک شکافته شده و طعمه شکار می‌شود.

سروان ابراهیمی می‌گوید؛ تانک مشهوری که به دست وی منهدم شده به عنوان نماد جبهه و جنگ در قلب شهر سوسنگرد واقع است.

او شیرین‌ترین لحظات عملیات سوسنگرد را دقایقی به خاطر می‌آورد که موشک به تانک اصابت و شکافته می‌شود و باعث به تاخیر افتادن نقشه‌های شوم دشمنان و جلوگیری از تلفات بیش از اندازه رزمندگان اسلام می‌شود.

سرهنگ ابراهیمی همان طور که از خاطرات دوران جنگ می‌گوید؛ گویی دوباره در همان مکان و زمان ایستاده است، چشمان مهربانش پر از اشک می‌شود و ادامه می‌دهد، بعد از عملیات وقتی که وارد شهر می‌شویم تعداد از رزمندگان به استقبال ما می‌آیند که می‌بینم ترکی صحبت می‌کنند و بعد از احوال پرسی مشخص می‌شود همشهری‌هایم هستند که وظیفه دفاع از داخل شهر سوسنگرد را داشتند.

او می‌گوید؛ همچنان در موقعیت موضع برای دفاع دوباره بودیم که به خاطر می‌آورم در زمانی که حمله را شروع کرده بودیم تعداد کمی از سپاهی‌ها در تیپ۲ سامان‌دهی شده بودند.

فرمانده دوباره مرا صدا می‌کند و پسر جوانی که از من در رابطه با موشک تاو سوالاتی می‌پرسد، اشاره می‌کند و می‌گوید: این برادر ما هر چه گفت انجام بده، هر کجا رفتی با خودت ببر و هر کجا رفت باهاش برو.

حاج حسنعلی نگاهی به پسر جوان می‌کند و رو به جناب سرهنگ می‌گوید: اینکه بچه است، منو می‌سپارید دست این؟، منو به کشتن میده!

او چهارشانه و خنده‌رو بود و احتمالا ۲۱ ساله و از من بزرگتر بود، اما از نظر جثه تقریبا هم‌اندازه بودیم و، چون من غرور داشتم به خاطر کار‌هایی که می‌کردم و هیچکس انجام نمی‌داد و کاری کرده بودم که هیچکس نتوانسته بود انجام بدهد، این غرور کاذب من، من را بزرگ نشان می‌داد.

دست آخر فرمانده رو به من گفت: این جوان کم کسی نیست اسمش علی تجلایی! است؛ فرمانده تیپ عاشورا که آموزش‌های خاص خودش را گذرانده.

حاج حسنعلی قبول می‌کند و به مدت سه روز در کنار شهید تجلایی شکار‌های خوبی انجام می‌دهد با اینکه شکار تانک نمی‌کنند، اما تا دلت بخواهد لدر، بلدوزر، نفربر و ماشین فرماندهی شکار می‌کنند.

سروان ابراهیمی به شخصیت خاص و منحصر به فرد شهید تجلایی اشاره می‌کند و می‌گوید: زمانی که وقت غذا فرامی‌رسید تا من به غذا دست نمی‌زدم، او هم غذایی نمی‌خورد و همیشه منتظر من بود. یک و دوبار هم از من خواستند در نماز جلوتر از او باشم، اما من قبول نکردم.

روز سوم شهید تجلایی به من اطلاع داد که در منطقه‌ای، عراقی‌ها آماده ضد حمله شدند و تعدادی تانک مستقر کرده‌اند، صبح اول وقت شهید تجلایی و همراهش برای شناسایی و منهدم کردن به منطقه رفتند که متاسفانه با خبر شدیم در هین برگشت بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن، هر دو عزیز ترکش خورده و زخمی شده و به بیمارستان فرستاده شدند و بنده علارغم میل باطنیم نتوانستم دیگر با آنها همکاری داشته باشم، چون من برای دفاع از سوسنگرد مستقر ماندم. 

سروان ابراهیمی به افتخارات خود در این هشت سال دفاع مقدس اشاره می‌کند و می‌گوید: من به شکستن حذف سوسنگرد افتخار می‌کنم، چون اولین باری بود که گوشه‌ای از پاره تن ایران به اسم سوسنگرد را از دشمن باز پس گرفتیم و آزادش کردیم که یک غرور و بالندگی خاص خود را داشت و همچنین دومین افتخار بنده به این بود که سه روز در خدمت یکی از جوان‌ترین، پاک‌ترین، شجاع‌ترین، بااخلاق‌ترین و رشیدترین فرماندهان نظامی منطقه بودم؛ چون در خدمت شهید تجلایی بودن خود یک غرور بزرگی را شامل می‌شود. 

وی ادامه می‌دهد: بانوان در سال‌های بسیار دشوار دفاع مقدس در کنار مردان حضور داشتند همچون همسر خود بنده، من را حمایت می‌کرد تا به جبهه بروم، هیچوقت هم مشکلات و کمبود‌ها را اطلاع نداد، فشار‌های وارده را نگفت این موارد نشان دهنده حضور فعال بیشتر بانوان نسبت به مردان در جبهه‌ها بود.

سرنوشت پاره کردن قرآن، سوختن در آتش بود 

حاج حسنعلی از آزادسازی خرمشهر می‌گوید که عملیات الا بیت‌المقدس نام داشت و شناسایی منطقه در این عملیات بر عهده آنها بود.

“با چند تن از دوستان همرزمم چندین بار مسیر عملیات را تا جاده اهواز_خرمشهر می‌رویم تا زمانی که عملیات شروع می‌شود، متوجه شدم عراقی‌ها درصدد ضدحمله هستند. در قسمتی تعداد زیادی از تانک‌ها صف کشیده بودند و یک نفربر پیشرفته بی‌ام‌پی‌۲ و یک کامیون مهمات کمی جلوتر از آنها توقف کرده بودند.

چند نفری در کنار بی‌ام‌پی و کامیون ایستاده بودند. بررسی کردم تا بین نفربر و کامیون مهمات کدام را در اولویت هدف قرار دهم. همچنان که در این فکر بودم در مدت کوتاهی مشاهده کردم تعدادی از نفرات پیاده به سوی کامیون و بی‌ام‌پی‌۲ آمدند و در میان آنها ایستادند و بلافاصله یک جیپ فرماندهی اوآز از راه رسید و سه نفر از پیاده‌ها را سوار کرد و رفت. بقیه همچنان در آنجا منتظر ماندند تا راننده بی‌ام‌پی از سمت راست نفربر وارد دهلیز راننده شد و قصد حرکت داشت که موشک را به سویش نشانه‌گیری و شلیک کردم. با اصابت موشک به نفربر، برجک آن شکافته شد و آتش گرفت، نفرات پیاده‌ای که در آنجا بودند به سوی ما دویدند. نیرو‌های ایرانی نیز آنها را به گلوله بستند که در این میان عده‌ای از همرزمان فریاد زدند شلیک نکنید، می‌خواهند تسلیم شوند. 

نزدیک که شدند دیدیم هیچ لباسی بر تن ندارند، آنها به فارسی پرسیدند چه کسی نفربر را زد؟ همه من را به عنوان تیرانداز موشک معرفی کردند. 

یکی از آنها ناگهان دستم را بوسید، تعجب کردم و دلیل حرکتش را پرسیدم، او گفت: ما هفت نفر از نیرو‌های هوابرد شیراز بودیم که شب به صورت خط شکن عمل کردیم و از جاده عبور کرده بودیم که اسیر شدیم و بعد از روشن شدن هوا، یک خودرو جیپ اوآز آمد و سه نفر را با خود برد و، چون برای هفت نفر جا نبود، قرار شد خودرو دیگری بفرستند تا بقیه ما را نیز به عقب ببرند. 

سرنشینان نفربر بی‌ام‌پی و کامیون ما را لخت کردند تا فرار نکنیم و هنگام در آوردم لباس‌ها از جیب من یک قرآن کوچک که لای جلد اول آن عکسی از حضرت امام خمینی وجود داشت، پیدا کردند که راننده نفربر عصبانی شد و قرآن را به همراه عکس پاره کرد و زیر پایش ریخت.

بعد به سمت نفربر رفت تا خواست وارد کابین راننده شود موشک به نفربر اصابت کرد و تمام سرنشینان نفربر و راننده کامیون کشته شدند، اما راننده نفربر که قرآن و عکس را پاره کرده و زیر پایش ریخته بود در حالی که نفربر آتش گرفته بود از آن خارج شد و با صدای وحشتناکی از درد دور خود می‌چرخید. “

روحیه جوانان نسل جدید با نسل جنگ چه تفاوتی دارد؟

سرهنگ ابراهیمی نزدیک به چهار، پنج سال فرمانده گردان آموزشی بوده و با جوانان بیشتر سر و کار داشته است.

او می‌گوید از صحبت‌ها و گفتگو با جوانان به این نتیجه رسیده‌ام ایرانی‌ها غیرقابل پیش‌بینی هستند و مردان ایرانی ناموسشان را بیشتر از جان خود دوست دارند و اگر خدایی نکرده جنگی رخ داد، جوانان نسل جدید آگاه‌تر هستند و هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهند نیروی‌های مسلح وارد عمل شوند، خودشان به صورت خودجوش مرد میدان هستند که من به این موضوع ایمان دارم.

سخن پایانی شکارچی تانک‌ها، سروان حسنعلی ابراهیمی سعید این بود که همیشه به یاد داشته باشیم ارتش و سپاه مثل دم و بازدم برای انسان هستند، اگر یکی از این ارگان‌ها قطع شود دیگر ایرانی وجود نخواهد داشت، پس باید هر دو موازی هم از کشور و ناموسمان حراست کنند. 

منبع: ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا