شهادتی که امام خمینی(ره) خبرش را دادند
سیدعلی اندرزگو در طول سال های مبارزه مخفیانه با چهرهها و لباسهای روحانی، پزشک و معلم و اسامی مبدل از جمله شیخ عباس تهرانی، دکتر سید حسین حسینی، ابوالقاسم واسعی، عبدالکریم سپهرنیا، ابوالحسن نحوی و محمدحسین جوهرچی و ۲۴ شناسنامه و گذرنامه جعلی مانع از شناسایی و ردزنیِ خود توسط ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور- ساواک – شد.
امروز دوم شهریور چهل و ششمین سالروز ترور حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو در سال ۱۳۵۷ است.
سید علی اندرزگو
سیدعلی
سیدعلی در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۱۸ در شب نوزدهم ماه رمضان در تهران متولد شد. او و دو برادرش حسین و محمد به همراه مادر و پدرش در محله بازارچه گمرکِ میدان شوش در خیابان صفاری زندگی میکردند.
پدرش سید محمود بَنا بود با کِساد شدن کسب و کارش، به خرید و فروش اجناس مختلف در بازارهای طراف میدان شوش میپرداخت.
سیدعلی دوره اول مدرسه را در دبستان فرخی درس خواند، اما به دلیل فقر خانواده نتوانست به دوره دوم را بخواند. او از ۱۳ سالگی همراه با یکی از برادرانش به حجره نجاری در گذر چارسوق بزرگِ بازار بزرگ تهران مشغول کار شد. مدتی بعد آموختن علوم دینی را با آموزش دروس مقدماتی فقه و اصول نزد حجتالاسلام بروجردی امام جماعت وقت مسجد قندی خانیآباد (تختی فعلی) طی مدت سه سال خواند و دروس تکمیلی را نزد حجتالاسلام محمد هرندی امام جماعت مسجد هرندی در محله دروازه غار تهران آموزش دید.
سید محمود
سیدعلی سیاسی
آغاز ورود سیدعلی به مسائل سیاسی به سال ۱۳۳۱ بر میگردد. سیدعلی به همراه برادر بزرگترش سیدحسین به هیات محمدصادق امانی شوهر خواهر سید اسدالله لاجوردی از هواداران جمعیت فداییان اسلام در خیابان لرزاده رفت.
زمینه آشنایی تدریجی سیدعلی با افکار و عقاید انقلابی حجتالاسلام سید مجتبی میرلوحی معروف به سید مجتبی نوابصفوی و یارانش در جمعیت فداییان اسلام به وجود آمد.
استواری عقیده نوابصفوی و یارانش در مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی تاثیر بسزایی در شکلگیری فکری و شخصیتی و شیوه مبارزاتی آینده سیدعلی داشت.
او نیز همانند نوابصفوی و یارانش در جمعیت فداییان اسلام، از ابتدا به مبارزه مخفیانه و مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آورد و به تدریج با مهدی عراقی، محمد بخارایی، سید اسدالله لاجوردی و حبیبالله عسگراولادی آشنا شد و همزمان با فراخوان حضرت سید روحالله موسوی خمینی رهبر نهضت اسلامی، سه هیات مسجد امینالدوله، هیات مسجد شیخعلی و هیات اصفهانیها را در هم ادغام کردند و هیاتهای موتلفه اسلامی را در سال ۱۳۴۲ تاسیس کردند و با گسترش این هیاتها، سید علی به عضویت شاخه نظامی هیاتهای موتلفه اسلامی درآمد.
ازدواج
سیدعلی برای نخستین بار در سن ۲۵ سالگی با معرفی مهدی عراقی به خواستگاری دختر رضا خواجهمحمدعلی رفت و او را به عقد خود درآورد، اما ترور انقلابی حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت محمدرضا شاه در بهمن سال ۱۳۴۳ به دست محمد مخارایی و دستگیری و بازجوییهای مستمر سید علی اندرزگو موجب افزایش فشار ساواک بر رضا خواجهمحمدعلی و دخترش شد که با ادامه یافتن این وضعیت و بازجوییهای گاه و بیگاه ساواک از همسر جوان و پدرزن سید علی عرصه بر دختر و پدر تنگ آمد و یک سال و چند ماه بعد دختر جوان از سید علی طلاق گرفت.
با ترور منصور، ساواک با تمام قوا در پی یافتن عوامل این اقدام برآمد. محمد بخارایی، رضا صفارهرندی، مرتضی نیکنژاد و صادق امانی را در مدت کوتاهی شناسایی، دستگیر و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم کرد، اما سیدعلی با زیرکی از مهلکه گریخت و با سفر به قم، زندگی مخفیانهای را شروع کرد. با این حال ساواک دست بردار نبود و رد او را در این شهر زد، ولی سید علی با زیرکی ماموران را دست به سر کرد و موفق به فرار به عتبات عالیات شد.
سازمان مجاهدین خلق
اندیشههای انقلابی و اقدامات مسلحانه سازمان مجاهدین خلق در آخرین سالهای دهه ۱۳۴۰ و سالهای آغازین دهه ۱۳۵۰ موجب پیوند سیدعلیِ جوان با این گروه شد. او در آن سالها از طریق محمد مفیدی با سازمان حزبالله و از طریق احمد رضایی با سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به عضویت این دو سازمان درآمد.
گذشت زمان و روشن شدن مواضع التقاطی و مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق از یک سو و آغاز تسویه حسابهای داخلی این گروهک تروریستی در تابستان ۱۳۵۴ از دیگر سو و همزمانی آن با قتل فجیع مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف موجب باز شدن مشت این گروهک تروریستی و روشن شدن حقیقت برای سیدعلی و بسیاری از توابین از این سازمان شد.
با قتل شریف واقفی، سیدعلی که همراه او شاخه اسلامی سازمان مجاهدین خلق را اداره میکرد خودش را از چشم سایر اعضای سازمان مخفی کرد.
سیدعلی در سال ۱۳۴۵ به صورت مخفیانه به عراق رفت و در آنجا به دیدار حضرت امام که در دومین سال تبعیدش بود، رفت. او همان سال با گذرنامه و نام جعلی به ایران برگشت و در حوزه علمیه قم نزد آیتالله علی مشکینی و ناصر مکارم شیرازی ادامه درسش را خواند. سیدعلی در قم از پخش اعلامیه تا تهیه اسلحه برای مبارزان را بر عهده داشت.
او در طول سالهای مبارزه مخفیانه با رژیم، با لباسها و چهرههای مبدل و اسامیِ مختلف و ۲۴ شناسنامه و تعدادی گذرنامه جعلی برای جلوگیری از شناسایی و رد زنیِ ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – اقدام کرد.
شیخ عباس تهرانی، دکتر سید حسین حسینی، ابوالقاسم واسعی، عبدالکریم سپهرنیا، ابوالحسن نحوی، محمدحسین جوهرچی و جوادی از جمله نامهای مستعارش بود.
سیدعلی در لباس روحانی، مردم عادی، پزشک، معلم و … در کوچهها و خیابانهای معابر شهرهای مختلف تردد داشت.
ازدواج دوم
با کاسته شدن از حجم سفرهای سید علی در سال ۱۳۴۷ بار دیگر زمینه ازدواجش به وجود آمد. او به پیشنهاد مشترک حجتالاسلام موسوی امام جماعت مسجد چیذر و علیاصغر هاشمی سرپرست حوزه عملیه چیذر در ۲۹ سالگی به خواستگاری دختر عزتالله سیلسهپور رفت و در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) با کبری سیلسهپور ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار پسر به نامهای مهدی، محمود، محسن و مرتضی بود.
کبری سیلسهپور در خاطراتش از آن دوران گفت: «آن موقع من ۱۶ سال و ایشان حدود ۲۹ سال داشتند. قرار شد با خانوادهام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم. در آن جا او گوشهای نشسته بود. من چای بردم ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا. فقط موقعی که از خانه خارج میشد از پنجره او را دیدم. لباس قبای نیمچهای به تن و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت. ظاهرا تازه طلبه شده بود. قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم. سید علی در دیدار دوم به من گفت: «من طلبهای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی، اگر میتوانی نان طلبگی بخوری، بسمالله؛ من هم پذیرفتم.»
پسرهای سید علی اندرزگو
تله ساواک
او برای در امان ماندن از تله اطلاعاتی ساواک این وصلت را با نام مستعار شیخ عباس تهرانی در سازمان ثبت احوال تهران ثبت کرد. ماموران ساواک بار دیگر رد سیدعلی را در سال ۱۳۴۹ در قم زدند و او با لباس و چهرهای جدید راهی حوزه علمیه چیذر در منطقه شمیرانات تهران شد و نزد آیتالله سید علیاصغر هاشمی مخفی شد. ساواک دو سال بعد رد او را در تهران زد و سیدعلی مجبور شد به قم بگردد. او در قم، ظاهر و نام مستعار جدیدی برای خودش انتخاب کرد و در یک اتاق اجارهای سکونت کرد.
ساواک این بار هم او را یافت، اما سیدعلی برای بار چندم از دست آنان گریخت و به مشهد رفت. در مشهد برنامهای چید و از آنجا به زاهدان و زابل و از زابل به افغانستان فرار کرد. مدتی بعد به مشهد برگشت و این بار اقامتش در مشهد طولانیتر شد. برای شناسایی نشدن بارها و بارها محل سکونتش را تغییر داد. او در مدت اقامتش در مشهد به صورت مخفیانه یک بار به حج واجب مشرف شد و بار دیگر نیز قصد خروج از کشور و انجام حج عمره را داشت که در پی اقدامات اطلاعاتی ماموران ساواک رد او در مشهد زده شد و سید علی سفر دومش را از راه نجف اشرف انجام داد تا بار دیگر با امام امت ملاقات کند.
قضیه از این قرار بود که ساواک شهرهای قم، مشهد و تهران را تحت نظر داشت و تلفن خانه افراد و شخصیتهایی را که احتمال میرفت با سید علی تماس بگیرند، کنترل کرد. سرانجام با دستگیری چند تن از مرتبطینِ سیدعلی توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران، رد او در مشهد زده شد.
تلفنِ یکی از رابطین سید علی در اختیار ساواک قرار گرفت و ماموران با شنود شماره تلفن، منزل مورد نظر را در مشهد شناسایی کرد. به این ترتیب ساواک متوجه شد سیدعلی با نام مستعار «جوادی» در این شهر فعالیت دارد. در پی زیرکی و اقدام به موقع سیدعلی، او این بار نیز توانست از دست ماموران ساواک فرار کند.
سیدعلی مشهد را به قصد عتبات عراق ترک کرد و از آنجا راهی عربستان شد و پس از انجام مناسک حج عمره به عراق برگشت و از آنجا به سوریه و لبنان سفر کرد. سیدعلی در سفر به لبنان دوره کامل جنگهای چریکی و پارتیزانی را در جمع یاران انقلاب اسلامی آموزش دید و خود را برای ترور محمدرضا شاه پهلوی آماده کرد.
او تصمیم داشت شاه را در بیست و سومین روز ماه رمضان سال ۱۳۵۷ ترور کند، اما ساواک بار دیگر از طریق عوامل خود در سراسر ایران از حضور سیدعلی در کشور مطلع شد.
کمیته اوین با استفاده از تمامی شیوههای اطلاعاتی و با به خدمت گرفتن عناصر مزدور خود از کیفیت فعالیتهای سید علی مطلع شد.
سیدعلی شب نوزدهم ماه رمضان مصادف با دوم شهریور ۱۳۵۷ در منزل رجبعلی طاهرافشار احیاء گرفت. او قصد داشت افطار را در منزل حاج اکبر انجام دهد غافل از اینکه ماموران ساواک تلفن منازل منطقهِ سکونت او را شنود کرده و منتظر حضورش در آنجا هستند.
ماموران، غروب نوزدهم رمضان خانه و منطقه محل سکونت حاج اکبر را از زمین و پشتبام به محاطره درآوردند و سید علی را که مسلح نبود، اما نمیخواست زنده به دست آنان بیفتد و تظاهر به مسلح بودن کرد مورد هدف رگبار گلولههایشان قرار دادند.
سیدعلی که بر روی چند برگ از دفترچه یادداشتش مطالب محرمانهای نوشته بود قبل از شهادت برگهها را در دهانش گذاشت و جوید تا هیچ سندی به دست ماموران ساواک نیفتد.
طی سالهای مبارزه مخفیانه و چریکی، سیدعلی اندرزگو با شرایطی روبرو بود که هر لحظه انتظار شهادت داشت. مهمترین دعایش این بود: «خدایا به ما لیاقت شهادت بده.» به همین خاطر بود که در ۱۹ سالگی بعد از تیرباران سید مجتبی نوابصفوی و شهادت مظلومه او به دست دژخیمان رژیم پهلوی، با خود و خدایش عهد بست تا لحظه شهادت از راه مبارزه با طاغوت دست نکشد.
وصیتنامه و ارثیه
سیدعلی در وصیتنامه کوتاهش نوشت: «من دلخوش در آرزوی فرا رسیدن لحظات شیرین پرافتخار شهادت هستم. آرزومندم مسلمانها به پیروزی برسند، اما هرگز غرَضم این نیست که بعد از پیروزی آنها، افتخاری برای خودم کسب کنم. دوست دارم روزی فرا برسد که در خدمت به این ملت فنا شوم.»
بر اساس صورتجلسه ماموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ساواک – در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۵۷ وسایل و مدارکی که از سید علی اندرزگو باقی ماند به این شرح بود: «ساعت مچی یک عدد، چاقو یک عدد، انگشتر عقیق یک عدد، سه قبضه اسلحه کمری، خشابه مربوطه پنج عدد، فشنگ با کلیبرهای مختلف ۸۰ یک عدد، تعداد زیادی نوار کاست و ریلی و نشریات، ۱۱ دستگاه ضبط صوت شامل پنج دستگاه ریلی بزرگ و شش دستگاه کاست کوچک، مبلغ ۵۹۶ هزار و ۸۴۰ ریال، دو دستگاه بیسیم، کمربند تجهیزاتی یک عدد. همچنین یک قطعه زمین در کوی طلاب مشهد یا یک قطعه باغ و نیز کتابخانهاش که در آن زمان بالغ بر ۲۰۰ هزار تومان ارزشی مالی داشت.»
شهادت
کبری سیلسهپور درباره نحوه اطلاع از خبر شهادت همسرش، گفت: «تا مدتها نمیدانستیم آقا شهید شده است. منتظر بودیم او با امام به ایران برگردد. وقتی امام آمد ما را نزد ایشان بردند. امام خبر شهادت ایشان را به ما دادند. باور نمیکردم، ولی امام تأیید کردند و فرمودند: «سید بزرگوار شهید شده است.
بعدها تهرانی، شکنجهگر ساواک در بازجوییهایش نحوه شهادت سید علی را به طور مبسوط توضیح داد و یاران انقلاب مزار او را در بهشت زهرا قطعه ۳۹ نشانم دادند.»
منبع: ایسنا