وب گردی

مگر کسی می‌تواند با شاه درگیر شود؟

مدتی از همسرم خبری نداشتم. همسایه‌ها مدام به خانه‌مان رفت‌وآمد می‌کردند تا اطلاعی از او کسب کنند. هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: «اوستا عبدالحسین رو کشتن.»

 دیگری ادامه می‌داد:  «مگه کسی می‌تونه با شاه درگیر بشه؟»

تا وقتی پس از ۱۰ روز یک نفر خبر آورد که:  «اوستا زندان هست. شما می‌تونید یه سند یا صد هزار تومان پول ببرین و ایشون رو آزاد کنین.»

فهمیدیم روزی که حرم امام رضا (ع) را به گلوله بستند، ساواک دوباره او را گرفته است. آقای غیاثی که کارفرمای همسرم بود، در خانه آمد و پرسید: «چرا اوستا عبدالحسین سر کار نیومده؟»

 با ناراحتی جریان حرم امام رضا (ع)، زندان و سند را تعریف کردم.

آقای غیاثی گفت: «نگران نباشین. خودم اوستا رو می‌آورم.»

 بعد هم آقای غیاثی سند خانه‌اش را گذاشتند و عبدالحسین آزاد شد.

جمعیت زیادی در کوچه جمع شده بودند. اهالی از اینکه عبدالحسین به سلامت آزاد شده خوشحال بودند. یکی از همسایه‌ها میان مردم شیرینی پخش می‌کرد. دخترم را در بغل گرفتم و به استقبال همسرم رفتم.

چهره عبدالحسین از شکنجه ساواک فرسوده شده بود، دیگر نه دندان سالم داشت و نه جسم سالم. وقتی به من رسید پرسید:  «چرا شیرینی پخش می‌کنن؟»

جواب دادم:  «همسایه‌ها برای سلامتی شما شیرینی گرفتن.»

گفت: «نمی‌دونی چه جوون‌هایی زیر شکنجه به شهادت می‌رسیدن. کاش شهید می‌شدم.»

این را که گفت بند دلم پاره شد و او با صلوات جمعیت به خانه قدم گذاشت. حالش که بهتر شد کم‌کم دوستان طلبه‌اش می‌آمدند و با هم صحبت می‌کردند؛ از پشت پرده شنیدم که شکنجه‌گر ساواکی دندان‌هایش را شکسته است.

روز‌ها بعد عبدالحسین برای پس گرفتن سند منزل آقای غیاثی به تهران رفت، وقتی برگشت سند خانه آقای غیاثی و چند برگه دیگر نیز همراهش بود. برگه‌ها را نشانم می‌داد و با خنده می‌گفت: «این حکم اعدام من هست.»

آن وقت فهمیدم در همان زمان دستگیری، امام از پاریس آمدند و انقلاب پیروز شد؛ اگر امام نمی‌آمد حکم اعدام عبدالحسین قطعی بود.

منبع: کیهان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا