ناگفتههای روز شهادت مرزبان تفتان از زبان همسرش
۲۳:۲۷ – ۱۱ آبان ۱۴۰۳
۵ روز بعد از درگیری نیروهای مرزبانی با تروریستهای جیش الظلم در سیستان و بلوچستان که موجب شهادت ۱۰ نفر از مرزبانان شد، همسر شهید پویا رحمت طلب ضیابری، یکی از شهدا ناگفتههایی از همسرش شهیدش را بازگو کرد. این حادثه پیش از ظهر شنبه ۵ آبان در منطقه گوهرکوه شهرستان تفتان واقع در استان سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که ساعتی قبل نیروهای پلیس به دنبال تماس مردمی راهی این منطقه شدند، اما در مسیر برگشت ناگهان تروریستهای مسلح شروع به تیراندازی به سوی خودروی پلیس کردند. در این شرایط بود که درگیری سختی بین ماموران و تروریستها اتفاق افتاد که در این حادثه ۱۰ نفر از مرزبانان غیور کشورمان به شهادت رسیدند.
گروهبان یکم پویا رحمتطلب – متولد سال ۷۴- که حدود یک سال در این منطقه مرزی مشغول دفاع از وطن بود نیز یکی از این شهدا است.
فاطمه احمدپور همسر این شهید میگوید: حدود یک سال و نیم قبل ازدوج کردیم. پویا که در یگان امداد نیروی انتظامی مشغول بود، سال گذشته از صومعهسرا به شهرستان تفتان در استان سیستان و بلوچستان منتقل شد. این جدایی برای ما که تازه ازدواج کرده و بسیار به هم وابسته بودیم خیلی سخت بود. اما چارهای جز تحمل این شرایط نداشتیم، چون قرار بود ۳ سال را به این شکل بگذرانیم. من همیشه در اضطراب و نگرانی بودم، چون پویا و همکارانش در منطقه مرزی و در شرایط سخت و حداقل امکانات کار میکردند.
زندگی از راه دور
فاطمه تازه عروس که با دلهره روزهای بدون همسرش را میشمارد تا او به خانه باز گردد، به این امید روزهای سخت جدایی را تحمل میکرد؛ اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با شهید شدن همسرش خیلی زود او را از دست بدهد. او میگوید: پویا یک ماه در تفتان بود و ۱۵ روز به خانه باز میگشت. زندگی برای ما سخت بود. چون او در منطقه خطرناکی خدمت میکرد. او من را با خود نبرد و من در شهر خودمان هر لحظه با خیال دیدن دوباره همسرم لحظات را سپری میکردم.
همسر شهید رحمت طلب میگوید: حتی لحظاتی که او تا صبح شیفت داشت من نیز بیدار بودم. دلهره رهایم نمیکرد. چرا که همسرم در منطقهای خطرناک در حال دفاع از خاک میهنش بود و من نمیتوانستم با خیال راحت بخوابم و فرسنگها دورتر من نیز پا به پای او تا صبح بیدار میماندم.
قرار زیارت داشتیم
این زوج جوان در آستانه سالگرد نامزدی خود قرار داشتند. قرار بود آنها ۱۵ آبان برای زیارت به مشهد بروند. فاطمه نیز منتظر بود تا پنجشنبه ۱۰ آبان همسرش را ببیند. قرار بود او بیاید و غبار دلتنگی را پاک کند. فاطمه هم خیال دیدن همسرش را میبافت و انتظارش را میکشید. به گفته فاطمه آنها قرار بود، جمعه برای سالگرد نامزدیشان جشن دو نفرهای بگیرند و برای چند روز دیگر که عازم مشهد هستند، برنامهریزی کنند. اما این حادثه هولناک اجازه نداد.
لحظات دلهرهآور روز حادثه
صبح روز حادثه پویا به فاطمه پیامک داد و از حال و روزش او را باخبر کرد. ساعت ۱۱ به او زنگ زد و گفت که قرار است به ماموریت برود. ساعت یک فاطمه به پویا زنگ زد تا جویای حالش شود. اما دیگر پویا جوابش را نمیداد. فاطمه میگوید: وقتی پویا جوابم را نداد، بلافاصله اخبار را چک کردم. متوجه شدم که به مرزبانان تفتان حمله شده است. مطمئن شدم اتفاقی افتاده است. به دوستانش زنگ زدم، یکی از آنها گفت که پویا به عملیات رفته است و خیلی زود تلفن را قطع کرد.
او ادامه میدهد: با دوستان دیگرش تماس گرفتم و یکی از آنها که کنار پیکر پویا بود، به من گفت که او شهید شده است. دیگر من چیزی نفهمیدم. فقط میدانم که گریه امانم نمیداد.
فاطمه میگوید: شب قبل از حادثه پویا غمگین و دلتنگ بود. البته به آرزویش رسید زودتر از پنجشنبه پرواز کرد و پیش ما آمد. پویا فرزند اول خانواده بود، یک خواهر و یک برادر دیگر دارد. خانوادهاش لحظهای آرام و قرار ندارند، یک ماه بود او را ندیده بودند. هیچ کس باور نمیشود که پویا رفته و دیگر باز نمیگردد.
منبع: همشهری آنلاین