چند سیسی ژل با سکههای براق مهریه!
چشم از هم برنمیداشتند، دستهایشان را به هم گره زده و در نفسگیرترین ثانیههای عاشقی کنار هم زیر پارچه ساتن سفید رنگ دور مروارید دوزی نشسته بودند، عروس خانم آماده بود تا با همه وجودش بله را بگوید و بشود آن عروس رویایی! از چشمهای آقا داماد هم نگویم که داشت برق میزد از این انتظار شیرین!
دخترهای دمِ بخت فامیل هم داشتند بالای سر عروس و داماد قند میسابیدند، آن هم به نیت بارش شادی و شیرینی در زندگی؛ عروس نفس عمیقی کشید و با صدای بلندی گفت: زِ همه دست کشیدم که تا باشی همهام، با تو بودن زِ همه دست کشیدن دارد!
انصافا “بله” قشنگ و رمانتیکی بود مگر نه! دل آدم قیلی ویلی میرود برای اینجور عاشقانهها! به نظرم هر کسی این صحنه را میدید تهِ دلش میگفت، اصلا لیلی و مجنون اصلی یا وامق و عذرا کیلو چند تا وقتی چنین عاشقانههای وطنی امروزی است!
من طلاق میخواهم و مهریهام را هم تمام و کمال میگیرم
همه این اوصاف، محتوای یک کلیپ ۵۰ یا ۶۰ ثانیهای در فضای مجازی با هشتگ “بله” گفتن عاشقانه یک عروس است؛ اما همه شیرینی این “بله” گفتن و ۶ هیچ شدن عشقهای رومئو و ژولیت، شیرین و فرهاد، لیلی بانو و آقای مجنون و سایر عشاق نگذشته بود که خواهر شوهر همان عروس خانم همه جا را با یک پیام به خاک و خون کشید و اعلام کرد که همین عروس خانم بعد از ۴۰ روز از عقد، مهریه خود را خیلی شیک و مجلسی به اجرا گذاشته و برادرش (آقا داماد) هم از این حیث فعلا دارند آب خنک میخورند، حالا در به در دنبال عروس خانم هستند تا بگویند زِ همه دست کشیدی تا سیاه بختمان کنی لامصب.
این فقط سکانسی از یک معضل است که به عقیده بنده همانند آتش زیر خاکستر میماند و اگر یک فکر بکری به حالش نشود، هر آن ممکن است شعلهور شود.
واقعیتش به قدری درگیر کار و خبر و سوژههای متفاوت بودم که پرداختن به چنین موضوعات را از جنس خودم و قلم خودم نمیدانستم و مدام با شنیدن چنین سوژههایی خود را به آن راه میزدم تا اینکه چند روز پیش از درد التهاب گوش سمت چپ، راهم به مطب یک متخصص گوش و حلق و بینی کشید!
آن چند ساعتی که در اتاق انتظار نشسته بودم شاهد داستانها، روایتها و حتی دعواهای فی مابین بیماران شدم؛ البته در این میان بخش زیادی از مراجعکنندگان برای جراحی زیبایی بینی آمده بودند تا جایی که بارها به خودم شک کردم که مبادا مطب را اشتباهی آمدهام؛ خلاصه بیراهه نرویم و از موضوع اصلی خارج نشویم لذا میپردازم به اتفاقاتی که الهامبخش سوژهای به نام “مهریه” شد.
اصلا نمیخواهم حرفهای قلمبه و سلمبه، کارشناسانه و یا خدایی ناکرده ناقض تعیین مهریه برای دختران بزنم بلکه این داستانها چند واقعیتی از یک روز معمولی یک خبرنگار است! چراکه “شاید خدایی ناکرده برای شما هم اتفاق بیافتد. “
خُب برویم سر موضوع اصلی! چشمتان روز بد نبیند در اتاق انتظار برای ویزیت نشسته بودیم و تقریبا کل صندلیها پُر بود و چند نفری هم سر پا ایستاده بودند تا نوبتشان برسد، یک آن با صدای بلند یک آقا همه به خودشان آمدند که چه خبر شده است؟ از داد و بیدادهای آقا متوجه شدیم که همسر سابقش یا شاید هم در شرف طلاقش تمام ۸۰۰ سکه مهریه خود را به اجرا گذاشته است و با کلی دنگ و فنگ و این طرف و آن طرف رفتن بالاخره قاضی محترم رای به طلاق زوجین با دادن ۴۰ سکه به عروس خانم کرده است و از قرار معلوم آقا داماد ابتدای کار باید ۶ سکه تحویل عروس خانم میداد، در ادامه هر ۱۰ ماه یکبار باید یک سکه به همسرش بپردازد.
عروس خانم هم فرصت را غنیمت شمرده و در وهله اول با همان ۶ سکه تصمیم گرفته تا صورت خود را بکوبد و از نو بسازد در همان گام اول هم چند سی سی ژل به سر و صورتش تزریق کرده بود و بعد هم بینی مبارک را مورد جراحی قرار داده بود.
خلاصه این کارها وقتی به گوش شوهر سابق رسید، آتیشی شده و راه چاره را در تعقیب همسر سابقش و حمله به مطب دکتر مفلوک دیده بود. از یکسری فحشهای خانوادگی که بگذریم، مخلص کلام همینهایی بود که از آن دعوای نیم ساعته مطب اخذ کردم و منجر شد تا “چادر چاقچور” کرده و راهی دادگاه خانواده تبریز شوم.
تبریز! دادگاه خانواده؛ ساعت ۹ صبح
آقا ببخشید، بخش مهریه کدام طرف هست؟ زیرزمین، انتهای سالن، دست چپ! راهم را گرفته و به زیرزمین پُر از سکههای طلایی رفتم؛ از همان دور صف طولانی از زنان منتظر دریافت سکه و مردانی که برای تحویل سکه آمده بودند، دیده میشد! من هم رفته و در انتهای صف ایستادم، البته باید شماره و نوبت میگرفتم!
شماره ۴۹!
به کنار دستیام گفتم، یعنی ۴۹ نفر اینجا هستند که میخواهند سکه بگیرند؟ سرش را به طرفم چرخاند و در صدم ثانیه از بالا به پایین وراندازم کرد: نه خُب، بعضیها آمدند سکه بدهند و بعضیها هم سکه بگیرند! البته بعضیها هم آمدند تا حکم جلب شوهرای بیچشم رویشان را بگیرند! تو واسه چی اومدی؟ سوالش یهویی بود؛ مِن مِن کنان گفتم، من هم آمدم تا سکههامو بگیرم!
مهریه سفارش اسلام است! آره؛ حجاب هم سفارش اسلام است
دوباره سکوت بینمان حاکم شد که صدای گریه یک دختر از اتاق قاضی آمد، آقای قاضی؛ حکم ورود به منزل بدهید! حکم جلب کاری از پیش نمیبره؛ من مطمئنم تو خونه وَر دل ننهاش نشسته و داره به ریش ما میخنده!
خانم کنار دستیام که انگار زُروی درونش بیدار شده، از اینکه قاضی حکم جلب داخل منزل به دختره نمیداد ناراحت بود، یکهو با صدای بلندی گفت: این حق شرعی و قانونی ماست! الآن از همین قاضی بپرسی جانماز آب میکشه ولی کو عدالت علی (ع) که ازش دم میزنند! همیشه حق خانمها را تو این جامعه خوردهاند! مهریه حق خانمهاست و در اسلام آمده است!
همین که جملهاش تمام شد با جواب دفتردار آقای قاضی که گفت خانم، رعایت حجاب هم در اسلام آمده است، روبه رو شد، دیگر صدا از سنگ درآمد و از آن خانم در نیامد، آخه شال روی سرش، همه جا بود جز سرش.
همه تقریبا ساکت نشسته بودند که یکهو صدای شمارهخوان پیچید تو سالن! شماره ۳۲؛ شماره همین بغل دستیام بود، سریع از جایش بلند شد و رفت و دختر جوانی بلافاصله نشست جایش! شمارهاش چند تا شماره با من فرق داشت.
با صدای آرامی گفتم، با این کُندی که کار میکنند بعید است امروز نوبت من شود؛ دختر جوان کنار دستیام به شماره در دستم نگاهی کرد: حالا شما جلوتر از منی! بابا بیرون منتظرم هست، ماشین را هم دوبله نگه داشته است.
بلاگرم و به آرزوهایم قول رسیدن دادهام
گفتم شما هم برای گرفتن سکه آمدید؟ سرش را نزدیک گوشم کرد: نه! برای اعتراض و گرفتن حکم جلب! قرار بود دو سکه همان اول بدهد که ۱۵ روز از رای هم گذشته ولی چیزی نداده که هیچ؛ گم و گور هم شده است.
از اینکه اجازه نداده بودند تا گوشیاش را به دادگاه بیاورد ناراحت بود: من بلاگرم و البته تازه شروع به کار کردم، قبلا نامزدم هم همراهیام میکرد تا پیجم رشد کنه ولی بعدش همدیگر را نتوانتسیم تحمل کنیم! الآن زمان قدیم نیست که جاهل باشیم و با لباس سفید برویم و با کفن سفید بیرون بیاییم؛ من کلی آرزو دارم که به همهشون قول رسیدن دادهام، شوهرم آدم مناسب من نبود، بیحوصله بود، درکم نمیکرد و مدام از من میخواست تا گوشی را کنار بگذارم و خودم را تلف کنم.
فقط سکه طرح جدید
در همین حین، مرد جوانی به سمت کارشناسها رفت و از جیبش یک سکه تمام درآورد و بهشان داد! کارشناس کمی به این طرف و آن طرف سکه نگاه کرد! با لبخند کجی بر لب گفت: این طرح قدیم هست، از سال ۸۵ به این طرف را باید بگیری! این قابل قبول نیست.
مرد جوان هاج و واج نگاه کرد: همین را هم که آوردم از این و آن پول گرفتم و خریدم و طرح جدید ۲ میلیون گرانتر از بقیه است. مرد هر چه اصرار کرد، آقای کارشناس قبول نکرد! البته حق هم داشت میگفت قانون همین است و باید سکه طرح جدید بخرید.
راستش از این محیطی که در آن قرار داشتم، حالم بهم میخورد نه میتوانستم طرفدار آن دسته از دخترانی باشم که آمده بودند مهریهشان را بگیرند و بگویم حقشان است، زیرا حق بعضیهایشان نبود؛ فکرش را بکنید هنوز زیر یک سقف نرفته و دقیقا یکی دو ماه بعد از خطبه عقدشان راهی دادگاه شده و مهریهشان را به اجرا گذاشته بودند و از طرف دیگر نه میتوانستم مخالفشان باشم و بگویم مهریه یعنی چی! زیرا من در همین محیط زنی را کمی آن طرفتر دیدم که شوهرش با دو بچه رهایش کرده بود به امان خدا و هر کاری که دلش میخواست میکرد و عین خیالش هم نبود که یک زن جوان با دو بچه قد و نیم قد را در این دنیای پُر مکافات تنها گذاشته بود.
“چو” انداختی بهزاد معتاد است و مهریه نمیگیرم؟
در همین فکر و خیال بودم که شماره خودم را بدهم به یکی و هر چه سریعتر از آن فضا خارج شوم که صدای گیس و گیسکشی سالن را پر کرد؛ برای کارمندان آن بخش که انگار موضوع عادی بود و کسی هیجانزده نشده بود ولی گوشهای من و بقیه ارباب رجوعها تیز شده بود تا از ما وقع باخبر شویم! گویا یک پسر که اسماش بهزاد بود، از زنش جدا میشود و رای دادگاه حکم به دادن مهریه میکند ولی دختره با استوریهای نیش و کنایهدارش در بین فک و فامیل پسر، “چو” انداخته بوده که علت طلاقشان اعتیاد بهزاد بوده و دختره با بخشش تمام مهریه، جانش را نجات داده و از آن زندگی نکبت رهایی یافته است؛ همین حرفها باعث شده بود تا خانواده دختر و پسر وسط راهروی دادگاه به جون هم بیافتند و موهای دختره لابلای انگشتهای خواهر بزرگه بهزاد بپیچد.
واقعیتش را بخواهید، آن چند ساعتی که در بخش مهریه نشسته بودم و با خیلیها هم صحبت شدم، در آنها زخمی ندیدم که نمک روی زخم بیاید و جدایی اتفاق بیافتد! بلکه تراشیدن بهانههای کوچک، بلندپروازیها، عقده پول، زندگی رنگی و پیراسته بعضیها در اینستاگرام، مشاورههای تیشه بر ریشهزن برخی مشاورهای زرد، حرفهای شعارگونه در فضای مجازی و بعضی ریش سفیدهای نادان فامیل، از دلایل اصلی بخش عمده از طلاقها بودند.
آقای قاضی وضعیت طلاق در استان چطوره؟ افتضاح! افتضاح
همین چند روز پیش بود که وقتی از سرپرست معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم دادگستری کل آذربایجانشرقی، احمد موقری پرسیدم، وضعیت طلاق در استان ما چگونه است، با تلخی گفت: “افتضاح است، افتضاح” حتی الآن جزو استانهای زیر ۱۰ کشور هستیم و هر آن داریم به رتبه اول، دوم و سوم نزدیک میشویم!
منبع: فارس