۷ اکتبر چگونه خاورمیانه و جهان عرب را بیدار کرد؟
اندیشکده افکار وابسته به «شورای خاورمیانه در امور جهانی»، به مناسبت انتشار صدمین پست [تحلیل]از جانب این موسسه، مصاحبهای دقیق و ژرفکاوانه با طارق ام. یوسف مدیر «شورای خاورمیانه در امور جهانی انجام داده است که به نکات بسیار مهم و برجستهای درمورد پیامدهای ۷ اکتبر بر منطقه خاورمیانه و همچنین جهان عرب اشاره میکند. بازخوانی این مصاحبه از چند جنبه میتواند ارزشمند و در خور توجه و تامل باشد؛ نخست اینکه هم مصاحبهشونده (طارق ام. یوسف) و هم مصاحبهکننده (عمر اچ. رحمان)، هر دو از اندیشمندان و تحلیلگران برجسته در حوزه تحولات خاورمیانه هستند و بنابراین چه در طرح سوالات و چه در ارائه پاسخها دقت و ژرفاندیشی خاصی شده است.
اما در وجه دوم باید گفت این مصاحبه از معدود مواردی محسوب میشود که در آن به تاثیرات و پیامدهای میانمدت و تا حدی بلند مدت واقعه ۷ اکتبر -طوفان الاقصی- از جنبه اقتصادی پرداخته شده است. این نکته که طارق ام. یوسف یک اقتصاددان برجسته و با تحلیلهای دقیق و هوشمندانه در حوزه خاورمیانه است، ارزش تحلیلهای او در این مصاحبه را دو چندان میکند. درنهایت موضوع تشدید واگرایی در جهان عرب پس از واقعه ۷ اکتبر، سومین بعد اهمیت این مصاحبه را شکل میدهد؛ موضوعی که کمتر کسی تاکنون به آن پرداخته و موضوعی بکر و بدیع به نظر میرسد.
مقدمه موسسه افکار
این مصاحبه دقیق و ژرفکاوانه توسط عمر اچ. رحمان سردبیر ما انجام شده و روندهای منطقهای در پی رخداد ۷ اکتبر را بررسی میکند. طارق ام. یوسف در جایگاه یک اقتصاددان، بینشهایی را در مورد تاثیرات اقتصادی مستقیم و غیرمستقیم این جنگ، پیامدهای سیاسی و اجتماعی گستردهتر آن و ظهور و تقویت شکاف در جهان عرب میان کشورهای خلیج فارس و دیگر کشورها به ما ارائه میدهد.
تاثیر اقتصادی بحران کنونی بر منطقه یکی از جنبههایی است که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است. شما بهعنوان یک اقتصاددان در مورد شرایطی که منطقه در این زمان به لحاظ اقتصادی تجربه میکند چه نظری دارید؟
کسی میتواند درک کند که بحران ژئوپلیتیکی کنونی یعنی جنگ در غزه، تاثیر اقتصادی بزرگی بر جای گذاشته و احتمالا بر جای خواهد گذاشت. البته ما قادر به مشاهده همه جوانب آن نیستیم، تا حدی به دلیل عدم شفافیت در مواقعی که این موضوع به سیاستهای حکومتی و نتایج اقتصادی ارتباط پیدا میکند. البته نهفقط این بحران، بلکه همه چیز در این منطقه با تاخیر قابل مشاهده است. با این حال برای ما دلایل همهجانبهای وجود دارد که فرض را بر این بگذاریم که احساسات اقتصادی در منطقه در مجموع منفی شده است، بهویژه در کشورهایی که به مناطق متاثر از این آشفتگی نزدیکتر هستند.
اردن، مصر و لبنان را مجسم کنید و بسته به اینکه شما چقدر به دورتر سفر کنید، احتمالا این تاثیرپذیری نیز کمتر خواهد شد. تاکنون اثرات اقتصادی مستقیم عمدتا به غزه، فلسطین و البته اسرائیل و محیط اطراف آن محدود شده است. همچنین اگر شما در کشوری هستید که ممکن است در آن تنشها تشدید شود – ایران، عراق، لبنان و یمن را در نظر بگیرید -جای نگرانی خواهد بود. در مناطق دورتر مانند مراکش و عربستان سعودی به سختی اثر قابل تشخیصی وجود دارد؛ بنابراین درنهایت باید گفت که این یک بسته مخلوط است. برخی کشورها مطمئنا تحت تاثیر قرار گرفتهاند، در حالی که برخی طبق روال معمول به کار خود ادامه میدهند.
اما لزوما این تنها راهی نیست که ما بخواهیم در مورد تاثیرات اقتصادی این رخداد صحبت کنیم، چراکه ما صرفا در آینده و در پایان راه درک خواهیم کرد چقدر بار هزینهای برای درآمد، سرمایهگذاری، فقر و توسعه انسانی در طول ۷ ماه گذشته و در کوتاهمدت ایجاد شده است. بهعنوان مثال دشوار است که جهان بیرونی و بازیگران خارجی -بهخصوص سرمایهگذاران، صاحبان کسبوکار و شرکای اقتصادی- را بدون ملاحظات مربوط به احتمال شدت گرفتن درگیریها در منطقه، در حال حرکتی رو به جلو تصور کنیم؛ بنابراین اثر اقتصادی با گذشت زمان رخ داده و تجمع خواهد یافت، آن هم در چهارچوب چشمانداز چگونگی تغییرات در منطقه و در جایی که مردم برای کاری که انجام میدهند تا چه حد ریسک بیشتری قائل خواهند شد. در چنین شرایطی جریان سرمایهگذاری ضربه خواهد خورد، بهای قرضه افزایش خواهد یافت و بسیاری از دولتها گرفتار تنگنای مالی خواهند شد.
با این حال سوال بزرگ در رابطه با بحران کنونی این است که چه تاثیری در زمینه کلی سیاستگذاری، هماهنگی و همکاری این منطقه در حال پیشرفت بر جای خواهد گذاشت؟ به خاطر داشته باشید اینجا منطقهای است که طی دهه گذشته از چند پارگی فراوان، ظهور رقیبان و رقابت ژئوپلیتیکی رنج برده و برای آنچه که در حال حاضر یکپارچگی اقتصادی منطقهای محدود دیده میشود، هزینه زیادی پرداخت کرده است. از آنجا که این بحران یک بار دیگر مساله فلسطین را در پیش رو قرار داده و میرود که آن را به نحوه نگاه و تفکر کشورها نسبت به آینده و چگونگی تعامل با دیگران تحمیل کند؛ بهطور بالقوه میتواند بر نظم منطقهای یا فقدان آن و اولویتهای کشورهای منطقه در نحوه تعامل با قدرتهای بزرگ، تاثیرات بیشتری بر جای گذارد.
در مورد تاثیرات آن بر روندهای بلندمدت اقتصادی و دیگر جهات چطور؟
این بحران در پی دههای رخ داده که برای اکثر اقتصادها و بهطور خاص کشورهای با درآمد متوسط و کم در منطقه، چالشبرانگیز بوده است. بهار عربی و هزینههای اقتصادی ناشی از بیثباتی، سقوط قیمت نفت پس از آن، دوره دشوار رقابت ژئوپلیتیکی و جنگهای داخلی، تضعیف یکپارچگی اقتصادی و فروپاشی جریان کمکهای رسمی را در نظر بگیرید. سپس همهگیری کووید ۱۹ را داشتیم که گل سرسبد همه اینها محسوب میشد. در طول این دوران ما شاهد ظهور یک جریان واگرایی گسترده میان خلیج فارس و دیگران در منطقه بودهایم. من میتوان بگویم که دهه گذشته این شکاف را بیش از دوره قبلی تقویت و متبلور کرده است.
در این میان سخت به نظر میرسد که به [کشورهای عرب]خلیج فارس بهعنوان رهبران اقتصادی منطقه نگاه نکنیم؛ همانها که وضعیت را تعیین و سرعت فعالیتهای اقتصادی منطقه را دیکته میکنند. همچنین از بسیاری جهات آنها به تنهایی پیش میروند، به دنبال سرمایهگذاری بیشتر در خارج از منطقه هستند و در عین حال بهطور فزایندهای منافع ملی خود را به زیان وارد شده به دیگران ترجیح میدهند؛ بنابراین در نتایج اقتصادی، آمادگی تکنولوژیک، پیشرفت در دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی و خیلی چیزهای دیگر، کشورهای خلیجفارس طی یک دهه گذشته راه خود را از بقیه منطقه جدا کردهاند بهطوریکه اکنون واقعا میتوانیم از «دو جهان عرب» صحبت کنیم؛ خلیجفارس و دیگر کشورهای عربی. این دیگران در حال حاضر یک بسته مخلوط هستند.
شما در میان آنها برخی را میبینید که در حال پیشرفت میباشند و در کنار آن کشورهایی که در وضعیت شکنندگی و بیثباتی مداوم قرار دارند؛ مانند لیبی، یمن، سوریه و سودان. اینجاست که فکر کردن در مورد تاثیر فعلی جنگ غزه بر روندهای موجود جالب به نظر میرسد. آیا منطقه به روح جدیدی از همکاری دست خواهد یافت؟ آیا کشورها به بازنگری تعهدات تاریخی خود برای یکپارچگی منطقه روی خواهند آورد یا اینکه روندهایی را که اخیرا ظهور یافتهاند، تقویت خواهند کرد؟ و من میترسم که ما شاهد حرکت دوگانهای باشیم در کشورهای خلیجفارس که با خودشان فکر میکنند؛ «از یکسو این منطقه برای ما هزینه دارد، چشمانداز ما با آنچه در این حوالی اتفاق میافتد، رنگ میگیرد. بار اقتصادی همه آنچه در غزه اتفاق میافتد و تاثیرات آن بر برخی متحدان و نمایندگان ما بسیار عظیم است.
ما اولویتهای دیگری داریم. ما بخشی از یک عرصه جهانی هستیم. ما آرزو داریم که قدرتهای متوسطی باشیم؛ بنابراین میخواهیم مشکل فلسطین را دوبرابر و تقسیم کنیم. آن را منزوی کنیم، حداقل کار را انجام داده و آن را در تنهایی به پیش ببریم.» در عین حال شما میتوانید رهبرانی را ببینید که به این درک رسیدهاند؛ «این یک مشکل است که تصور ما بر آن بود که میتوانیم آن را نادیده بگیریم و حالا دوباره بازگشته تا به ما ضربه بزند. اگر این به معنای نیاز به کار کردن با یکدیگر باشد – البته بازهم برای منافع اقتصادی و امنیت ملی بسیار خودخواهانه – ما این کار را انجام خواهیم داد.»
هنوز برای من مشخص نیست که چه اتفاقی رخ خواهد داد. اما جدا از بحث کلی فلسطین، برای من سخت است ببینم داستان دو منطقه به دلیل آنچه در غزه اتفاق میافتد، تا چه حد تغییر خواهد کرد. تصور من بر این است که این موضوع روند واگرایی که پیش از این ظا شده بود را تقویت خواهد کرد؛ در هر حوزه دیگری در جهان و مسائلی که این کشورها در مورد آن فکر میکنند، از رقابت اقتصادهای نوظهور گرفته تا موانع ژئوپلیتیکی یا آمادهسازی خودشان در راستای یک عرصه جهانی جدید.
بسیاری از کشورهای منطقه جا خواهند ماند و داستان دو جهان عرب بهطور فزایندهای به چهارچوب غالب پویاییها، چشماندازها، و بحثهای سیاستگذاری تبدیل خواهد شد. شما میتوانید ببینید عربستان سعودی و امارات متحده عربی در یک موقعیت کاملا متفاوت از مثلا کشورهایی مانند مصر، الجزایر، عراق و دیگرانی قرار دارند که هنوز در شرایط منازعه به سر برده، جاماندهاند و در حال از دست دادن هستند. تنها کشوری در خارج از محدوده خلیجفارس که میتوانم بگویم مستثنی از این شرایط تلقی میشود، مراکش است که البته آن هم به دلیل انزوای جغرافیایی، ثبات طولانیمدت و نهادهای نسبتا قوی بوده است. اما حتی چشمانداز آینده مراکش نیز با توجه به تنشهای ژئوپلیتیکی در حال ظهور در همسایگیاش، با سوال مواجه است.
این مفهوم جهان عرب دوپارهشده کاملا جذاب به نظر میرسد، بهویژه در حوزه مفاهیم آن. اما آیا واقعا کشورهای حاشیه خلیجفارس میتوانند خودشان را از بقیه کشورهای منطقه ایزوله کرده یا فراری دهند؟ اگر این واگرایی جهان عرب بیش از حد شود، آیا میتواند در جایی از این افق تغییر بسیار انقلابیتر یا الگووارهتری را رقم بزند؟ شاید در حد یک دگرگونی اساسی؟
آنچه من توصیف میکنم، روندها هستند. اما شما بهدرستی پیشنهاد میکنید که این روندها میتوانند با آنچه در منطقهای غیر از خلیجفارس رخ میدهد، به چالش کشیده شده و تضعیف یا حتی معکوس شوند. در عین حال ما هنوز درباره ایران، آینده روابط با ایران و اینکه در شرایط انزوای بیشتر این کشور چه اتفاقی رخ خواهد داد، چیزی نگفتهایم. البته آن هم بدون توجه به این موضوع که تحت حاکمیت یک دولت جدید در ایالات متحده ممکن است چه شرایطی پیش بیاید. قرار نیست که ایران فقط بایستد و سقوط کند، آن هم بدون اینکه دیگران را با خود به زیر بکشد. به نظر میرسد که این یکی از درسهای ۱۵ سال گذشته باشد؛ شما نمیتوانید ایران را نادیده بگیرید. شما باید راهی برای مدیریت رابطه و کاهش خطرات از جانب آن پیدا کنید.
یک سوال اساسی این خواهد بود آیا داستان دو جهان عرب میتواند به فقدان ثبات و نظم منطقهای کارآمد منجر شود؟ درک بعد از ۷ اکتبر این است که شما نمیتوانید فلسطین را نادیده بگیرید، نمیتوانید وانمود کنید که این مساله به سادگی فروکش خواهد کرد و فلسطینیها مجبور خواهند شد آنچه را که با آنها انجام میشود، بهراحتی بپذیرند. درنهایت عواقب آن برای شما یادآوری خواهد شد. برای خلیجفارس درصورتیکه بقیه منطقه بخواهند آنها را به پایین بکشند، پیامدهای سیاسی و اقتصادی میتواند قابل توجه باشد.
بدین ترتیب این استدلال مخالف ایدهای خواهد بود که نتیجه دو جهان عرب را گزینهای میپندارد که میتواند برای مدت زمانی نامحدود وجه غالب باشد، آن هم بدون نیاز به ظهور نوعی هماهنگی و نظم منطقهای جدید. از ۷ اکتبر تاکنون شاهد بودهایم که امارات متحده پول زیادی به مصر سرازیر کرد. اگرچه این یک سرمایهگذاری بزرگ بود، اما همچنین بخشی از یک برنامه نجات برای دولت مصر بود. ما میدانیم که اردن در حال حاضر با اعتمادبهنفس و با چشماندازی مثبت درباره آینده دیده نمیشود. بنابر دلایلی که به ۷ اکتبر و رخدادهای فلسطین ارتباط پیدا میکند، اوضاع در اردن میتواند به سرعت از هم پاشیده یا بدتر شود. برای لبنان نیز شرایط مشابهی وجود دارد.
در چنین وضعیتی بیایید اقدامات اخیر ایران در برابر اسرائیل را هم وارد معادلات کنیم. ایرانیها از منظر منطقهای توانایی نظامی خود را در معرض نمایش گذاشتهاند. این حرکت چند جنبه نمایشی داشته و چیزی را هم در میدان تغییر نداد، بازهم درخشان محسوب میشد. درعینحال بر کسی پوشیده نیست این پاسخ دفاعی گسترده که توسط غرب هماهنگ شده بود، برای اسرائیل انجام میگرفت، نه برای عربستانسعودی، امارات متحده عربی یا هر کشور دیگری. این موضوع یکبار دیگر یادآوری میکند که مخمصه نظم منطقهای و ضرورت آن، همچنان بر هر ایدهای که از ثبات و انعطافپذیری اقتصادی منتج میشود، سایه سنگینی میاندازد؛ آن هم در جایی که ممکن است شما از رفاه، ثبات و جریان سرمایهگذاری برخوردار باشید.
در مورد برخی روندهای سیاسی و اقتصادی دولتمحور بحث کردیم. اما منطقه چگونه آنچه را که در غزه و فراتر از آن در سطح اجتماع رخ میدهد درون خود جای میدهد؟ (درونسازی میکند)
در این منطقه پیامدها با تاخیر نیان میشود. افرادی که بهدنبال نتایج آنی و فوری هستند، همیشه دچار سرخوردگی میشوند. این موضوع راه را برای بسیاری از فرضیات در مورد بیتفاوتی، بیعلاقگی و سرخوردگی فراهم میکند؛ هرچند باید پذیرفت برخی از آنها وجود خارجی دارند. اما نتیجه آنچه در قالب رویدادهایی مانند جنگ غزه، حمله آمریکا به عراق، سوءاستفاده سیستماتیک از قدرت، شیوههای مستبدانه و سرکوبگری سیاسی انجام میگیرد، این است که مخزنی از نارضایتی را درطول زمان ایجاد میکند که در شرایط مناسب، مستعد انفجار نیز خواهد بود. من میگویم این بزرگترین درسی است که از بهار عربی میتوان فراگرفت؛ رخدادی که غیرقابلپیشبینی بودن واکنشهای عمومی دربرابر وقایعی که درنتیجه انباشت چیزها اتفاق میافتد، برجسته کرد.
اتفاقی که اکنون درحال رخ دادن است تقریبا مرا به دوران پس از تهاجم به عراق و به لحظه قبل از بهار عربی باز میگرداند. در جایی که ثبات رژیمها در ذهن بیشتر مردم یک امر مسلم تلقی میشدند. طول عمر ثبات و دوام بیشتر این رژیمهای اقتدارگرا نهتنها بهطور گسترده مفروض پنداشته میشد، بلکه حتی بهعنوان مسالهای طبیعی درنظر گرفته میشد. بااینحال تجمیع این نارضایتیهای داخلی- اقتصادی، سیاسی، حقوق بشر، آزادیهای مدنی و توام با آن انباشت نارضایتی بر سر مسائل منطقهای – بستر شکلگیری بهار عربی را برانگیخت.
این چیزی نیست که بتوانیم آن را از روی میز برداریم یا بهطور کامل حذف کنیم یا بگوییم در آینده چنین اتفاقی نخواهد افتاد، بدان علت که مردم ضربه خورده، خسته و سرخورده هستند. قرار دادن بذرهای فراوانی از رادیکالیسم و کنشگری پنهان، درواقع همان چیزی است که احتمالا غزه انجام داده است. این وضعیت ممکن است به یک انفجار منتهی شود و زمانی که چنین چیزی رخ دهد، بسیار غیرقابلپیشبینی، شدیدا بیثباتکننده و احتمالا خشونتبار خواهد بود. این یکی از میراثهای طولانیمدت جنگ غزه خواهد بود؛ بیثباتسازی منطقه بهوسیله کانالی از نارضایتی، خشم، اهانت و ناامیدی در اذهان تعداد پرشماری از مردم.
افزایش آگاهی مردم منطقه نسبت به مساله فلسطین و همچنین استیصال از اینکه چه اقدات اندکی از جانب کشورهای عربی برای حفاظت از غیرنظامیان و تحمیل آتشبس انجام میگیرد، میتواند نکته دیگر قابلذکر باشد. این درحالی است که مردم روندهایی در جهت معکوس آن را مشاهده میکنند. آنها چیزی را میبینند که به نظر میرسد همکاری و مشارکت میان برخی بازیگران منطقهای و اسرائیل در راستای طولانی کردن جنگ یا تضمین نابودی حماس بهعنوان خروجی این جنگ است. با وجود این، هوشیاری جدیدی در مساله فلسطین شکل گرفته و روایت مقاومت و فداکاری فلسطینیان با چاشنی انتقام درحال بازگشت است.
درواقع یک آگاهی جدید در میان نسلی پدیدار شده که تا پیش از این تصور میشد این معضل را به دست فراموشی سپردهاند؛ چراکه انتفاضهها و مبارزات و مقاومتها پیشین در چندین نسل قبل رخ داده است؛ بنابراین شما یک خیابان عربی دارید، بهخصوص یک نسل جوانتر که بهلحاظ سیاسی نمیگویم بسیج شدهاند، اما حداقل بیدار شدهاند. موضوع فلسطین همراه با هر اتفاق دیگری که رخ میدهد، احساس اضطراب را در میان رژیمها تشدید کرده، محرکهای بالقوهای برای ناآرامی ایجاد میکند و بر اینکه مردم چگونه به خود، منطقه و همچنین روابطشان با دنیای بیرون مینگرند، تاثیر خواهد گذاشت؛ بنابراین آنچه ۷ اکتبر انجام داده است و بهطور خاص رفتار اسرائیل پس از این رخداد، چینش مجددی از چشماندازها، منشورها و ادراکات هرچه بیشتر مردم نسبت به خود، جوامع، رژیمها و جهان را فراهم کرده است.
در این معنا یک نظم منطقهای جدید در مفهوم سیاسی- فکری آن خلق میشود؛ چشمانداز و راهی جدید برای اینکه به خودشان و دنیای بیرون بنگرند. این احتمالا مهمترین تاثیر طولانیمدت خواهد بود.
با توجه به اینکه منازعه عربی- اسرائیلی ۵۰ تا ۷۵ سال گذشته تا چه حد منطقه را شکل داده است، نسلهای جوانتر که آن را تجربه نکردهاند باید از خود بپرسند چرا منطقه به ۷ اکتبر اینچنین ناراضیکننده پاسخ داده است. این موضوع میتواند منجر به شکلگیری هویتهای سیاسی جدید و دیدگاههای سیاسی در اطراف این پویایی شود. شما چه میگویید؟ این نظر درستی است؟
نحوه تاثیرگذاری این پویاییها چیزی نیست که بتوانیم به وضوح پیشبینی یا دیکته کنیم. نکته این است که وقتی در سال ۲۰۱۱ اعتراضات بهار عربی فوران کرد، هیچ کس آمدن آنها را پیشبینی نکرده بود؛ اگر چه بعدا همه فهمیدند چرا این اتفاق رخ داده است. به نظر من ما در حال بذرپاشی برای آشفتگی و ناآرامیهای آینده هستیم، زیرا مردم منطقه فرآیند درونی کردن چیزهایی را که مشاهده میکنند، آغاز کردهاند. در همین رابطه به پیامی که تا همین چند سال قبل به بسیاری از اعراب منتقل و به نسلهای جوان فروخته میشد، دقت کنید: «هی! این موضوع در مورد پول در آوردن، تحصیل یا تامین شغل برای شماست. این در مورد رسانههای اجتماعی، رفاه، ثبات و خودکامگی است و نگران چیزی نباشید، زیرا ما از آن مراقبت خواهیم کرد.» میتوانم بگویم این نما فرو ریخته است و هر کسی که به تیک تاک و فیسبوک روی میآورد و آن چه را که در رسانهها اتفاق میافتد دنبال میکند، به راحتی میتواند مغالطه درونی آن را مشاهده کند.
این مساله بزرگی است. در طول زندگیام نمیتوانم به یک دوره از بیثباتی ژئوپلیتیک که چنین تکانی را ایجاد کرده باشد، اشاره کنم؛ تکانی که اساسا تضعیفکننده و تغییردهنده ذهنیت خواهد بود، آن هم بیش از آنچه ما امروز شاهد هستیم. همه اینها را در حالی یادآوری میکنم که فراموش نکنید من در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی هم زندگی کردهام.
با نگاهی به چشمانداز آینده؛ آیا چیزی وجود دارد که مشاهده آن، خوشبینی نسبت به آینده در شما به وجود آورد؟
در کوتاهمدت دلیل اندکی برای خوشبینی میبینم. من داستان دو جهان عرب را روند غالبی میبینم که منطقه را توصیف خواهد کرد. اما بازهم، آینده امنیت منطقهای بر این مساله تاثیرگذار خواهد بود. در اینجا سوالات زیادی برای مطرح شدن وجود دارد. برای مثال کشورهایی مانند مصر و اردن کمتر میتوانند به وامهای خارجی مقرون به صرفه و حمایت مالی از جانب خلیجفارس اتکا کنند. صادرکنندگان نفت مانند لیبی، الجزایر و عراق نمیتوانند وضعیت موجود را به پشتوانه درآمدهای هیدروکربنی حفظ کنند، آن هم بدون اینکه در معرض خطر عقب افتاده از دیگران باشند.
در این بین کشورهایی که در منطقه درگیری قرار دارند با بدترین چشمانداز مواجه هستند. اکنون همه بهنوعی گروگان شرایطی هستند که به نفع آنها تغییر نمیکند. در بعد اقتصادی به نظر میرسد که عصر جهانی شدن بیش از پیش با رقابتهای ژئو اقتصادی جدید و شکلگیری اتحادهای ژئوپلیتیکی جدید جایگزین شده است. بسیاری از کشورها دارای بار بدهی بسیار سنگین هستند. انتقال انرژی در حال انجام است. آنها با چالشهای زیستمحیطی مواجه هستند و در بسیاری از معیارها مانند توسعه انسانی و رشد (شما میتوانید این نام را بر آن بگذارید) عملکرد ضعیفی دارند. اما آیا این موضوعات میتواند بر رژیمهایی که بهطور ذاتی ناامن، اقتدارگرا و سرکوبگر هستند، اصلاحاتی را تحمیل کند؟
من دوست دارم که این امیدواریها وجود داشته باشد؛ هر چند ممکن است چنین اتفاقی هرگز رخ ندهد. همانطور که در رخدادهای منجر به بهار عربی مشاهده کردیم، رژیمها سینهخیز به پیش میروند و تصور میکنند که میتوانند اصلاحات را مدیریت کرده و به تعویق بیندازند یا با حداقل پیشرفت کار را به پایان برسانند و فکر میکنم ما درنهایت نتیجه چنین رویکردی را به عینه دیدیم. من بر این نظر هستم که کشورهای خلیجفارس میتوانند فشار بسیار بیشتری را در مقایسه با دیگر کشورها تحمل کنند، تا حدی به این علت که بنیانهای اقتصادیشان قویتر است. اینها جوامعی هستند که عمدتا با خودشان و همچنین با رژیمهایی که بر آنها حکومت میکنند، در صلح به سر میبرند. آنها با چنین چالشهایی مواجه نیستند، حداقل تاکنون. رفاه اقتصادی نسبی آنها به این معنا خواهد بود که سود کافی جهت انتفاع برای همه وجود دارد و این گونه احساس دارند که سیستم به آنها خدمت میکند.
با این حال آنها از آنچه در جاهای دیگر رخ میدهد، ایمن نخواهند بود؛ بهخصوص آنچه در همسایگی نزدیک آنها یعنی در ایران، عراق و یمن اتفاق میافتد. اینها سوالاتی هستند که درنهایت روشن میکنند آیا دوام، ثبات و رفاه مشاهده شده در آنها در طول زمان تضعیف خواهد شد یا خیر؟ کسی چه میداند در عرصه جهانی چه اتفاقاتی پیش میآید. اگر انتقال انرژی جهانی شتاب گیرد و پایه مالی و درآمدهای آنها را تضعیف کند، تاثیر این مسائل بر این کشورها چگونه خواهد بود؟ آیا جهان در برابر جریانهای پولی که آنها بر سر میز آورده و در سراسر جهان توزیع میکنند، کمتر میهماننوازی بهخرج خواهد داد؟
با این همه چیزی که گمان نمیکنم دچار تغییر شود، احساس بدبینی من نسبت به منافع دنیای خارج از این منطقه است. صرفنظر از بحث حفاظت از منابع انرژی، من بر این تصورم که منشور بیشتر کشورها عمدتا از ملاحظات امنیتی تبعیت خواهد کرد؛ به حداقل رساندن جریان مهاجرت از منطقه، همچنین جلوگیری از بروز هر گونه ناآرامی در جیبهای جوامع مهاجر و تلاش برای به خدمت در آوردن بازیگران منطقهای در راستای کمک به حفاظت از مرزهایشان. برای مثال واضح است که اروپا برای تعمیق هر گونه یکپارچگی اقتصادی با منطقه ما یا گسترش منابع بیشتر برای حمایت از توسعه اقتصادی، هیچ علاقهمندی نشان نمیدهد.
این موضوع صرفا مربوط به الان نخواهد بود و کماکان ادامه خواهد یافت؛ بنابراین اینجا منطقهای محسوب میشود که باید به نوعی بیشتر از خودش دفاع کند و به منابع خودش متکی باشد. در این شرایط کشورها بهواسطه آنچه در دسترس دارند و بسته به اینکه تا کجا میتوانند پیش بروند، متمایز میشوند. متاسفانه این تصویری است که من از روابط منطقهای حاکم یا چشمانداز منطقه در میانمدت مشاهده میکنم. ایکاش چهارچوب فکری روشنی برای بلندمدت هم داشتم. من این کار را انجام نمیدهم. من عمدتا درگیر تفکر درباره حداکثر ۳ یا ۴ سال آینده هستم.
منبع: فرهیختگان