شریعتی؛ از شمع تا شمس
سالها پیش یک ایرانشناس فرانسوی ماهها صرف یافتن اندیشمندی بهنام «پرفسور شاندل» کرد. دکتر علی شریعتی در آثار خود بهنام «کویریات» بارها از این اندیشمندِ فرانسویِ آفریقاییتبار یادکرده بود و او را معبودِ فکری و استاد خویش میخواند و میدانست.
«یان ریشارد» یعنی همان ایرانشناس فرانسوی جایی نوشت که «نتوانستم پروفسور شاندل را در هیچ قالبی محصورش کنم. او، همواره از بودا تا دکارت در نوسان بود و شرق و غرب را، گذشته و آینده را و زمین و آسمان را زیر پا میگذاشت و لحظهای آرام نداشت».
او هرچه دنبال پرفسور شاندل گشت، رد و نشانی نیافت؛ تا اینکه با مطابقت سال تولد «پرفسور شاندل» یعنی ۱۹۳۳ با سال تولد دکتر شریعتی یعنی ۱۳۱۲ دریافت که پرفسورِگمشده، هیچگاه وجود خارجی نداشته و ساختهوپرداخته ذهن دکتر شریعتی است؛ در واقع «پرفسور شاندل» همان دکتر شریعتی بود که نه در تونس، بلکه در سبزوار در جوار کویر مزینان به دنیا آمده بود.
«شاندل» کلمهای فرانسوی بهمعنای «شمع» است و «شمع» همان نامِ مستعار و تخلص غیرشاعرانه دکتر شریعتی در یادداشتهایی بود که نمیخواست به نام خودش منتشر کند. دکتر شریعتی نامهای مستعاری فراوانی داشت؛ مانند «علی امیدوار»، «علی راهنما»، «علی متقی»، «علی اسلامدوست»، «علی سربداری» و «علی دهقاننژادی» که هر کدام حالوهوا و جهانی از درونِ مشوش و چندپاره او را نمایندگی میکرد، اما در میان تمام اینها «شمع» را بیشتر دوست داشت.
اگرچه «شمع» درظاهر حاصل جمع و مخفف سه اسم «شریعتی»، «مزینانی» و «علی» بود، اما در حقیقت نمادی از خود او بود؛ وجودی دردمند در جهانی تاریک؛ با آذری در دل؛ آتشی در سر و زبانی سرخ؛ مانند سیگارهایی که پشت هم میگیراند و یک لحظه از دستش نمیافتاد.
دکتر شریعتی یک «معترض» به دنیا آمده بود و خودش میگفت: «من اعتراض میکنم، پس هستم.» اگرچه معترضبودنش همواره ذیل مبارزات سیاسیاش تعریف شد، اما او پیش و بیش از همهچیز به هر مرز، محدودیتی اعتراض داشت؛ به تعاریف سنتی از دین، از روشنفکری، از شیعه، از هنر، از زندگی. او به نگاه کلیشهای، به دیدنِ جهان از چشمِ دیگران، به دستآموزبودن اعتراض داشت.
در دنیایِ ذهنیِ او، بشر از یک طرف در قیدوبندهای این تعریفها زندانی و از طرف دیگر زیربار ظلم طبیعت و نظم حاکم قربانی بود؛ همین بود که چند فرسخ مانده به اهرام مصر، بر مدفن بردههایی که قرنها پیش هشتصد میلیون سنگ را روی هم چیده بودند تا برای فرعون و ملکهاش آرامگاه بسازند، مویه کرد و آنان را برادر خود خواند.
بلندبلند فکر میکرد، تکهپاره مینوشت و بریدهبریده میزیست و به همین خاطر در دنیایِ ۱۵ هزارصفحهای دستنوشتهها و سخنرانیهایش حتی خودِ دیروزیاش را زیرسوال میبرد.
دنیایی که با تضادها معنا پیدا میکرد؛ مذهبی در برابر روشنفکر، املیسم در مقابل فکلیسم، رأسها در برابر رأیها و گاه این تقابلها از منطق مقایسه پیروی نمیکرد؛ مانند «اسپارتاکوس» در برابر «دکارت» و «سلمان» در مقابل «ابوذر»؛ انگار در جایجای دنیای ذهنیِ او همیشه میان دو قطب، جنگ بود.
با این همه حرفهایش به دل مینشست؛ بهگونهای که کتابهایش هر ۳ روز یکبار تجدید چاپ میشد و تا کنون میلیونها نسخه در آن کپی، چاپ و خوانده شده است. «شمع»، «شمس» شده بود و نورش خیلی از چشمها را میزد.
گاه به نظر میرسید «لجاجتی» بود که در چشم تمام طبقات فکری و عقیدهای که میشناخت و روبرویش بود، انگشت میکرد و شاید به همین خاطر برخی روحانیون او را تکفیر و برخی روشنفکرها او را مسخره میکردند. کار بهجایی رسید که نه تنها آیتالله مصباح یزدی در مدرسه حقانی به نقد او پرداخت، بلکه آیتالله مرتضی مطهری که خودش شریعتی را به حسینیه ارشاد دعوت کرده بود، گفت: «غالب نوشتههای او از نظر ادبی و هنری اعلی، از نظر علمی متوسّط، از نظر فلسفی کمتر از متوسّط و از نظر دینی و اسلامی صفر است.»
یکی از معدود روحانیونی که همواره از دکتر علی شریعتی چه در ایام حیات و چه بعد از آن حمایت میکرد، آیتالله العظمی خامنهای بودند؛ ایشان سال ۱۳۶۰ در مصاحبهای فرمودند: «شریعتی، همچنان چهرهای مظلوم است و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتیهای زمان این است که طرفداران و مخالفانش همدستی کردهاند تا این انسان را ناشناخته نگه دارند.»
با اینحال در میان روحانیون، خصوصا نسل نواندیش روحانیت، شریعتی، حامیان و هواداران و طرفداران قابل توجهی هم داشت. امام خمینی (ره) علیرغم همه فشارها، هرگز چیزی علیه شریعتی نگفت و ننوشت. برخی از شاگردان مکتب امام نیز جزو طرفداران او بودند؛ نظیر آیتالله طالقانی، شهید بهشتی، شهید باهنر، آیتالله العظمی خامنهای و امام موسی صدر، از شاخصترین و نامآورترین روحانیونی بودهاند که در موارد متعدد از شریعتی دفاع کرده یا از نقش او در جریان انقلاب تمجید کردهاند.
انسانی که گاه پشت اسم دهانپرکن «پرفسور شاندل» پنهان میشد؛ گاه در قامت یک «اسلامشناس» در حسینیه ارشاد روی منبر میرفت؛ گاه درنیامده از زندان «قزلقلعه» بهخاطر مبارزه با شاه، بهخاطر حضور در نهضتهای آزادیبخش و جنبشهای آزادیخواهانه کشورهای دیگر مانند کنگو، الجزایر و فلسطین به زندان «سیته» فرانسه میافتاد و در نهایت مانند «ابوذر» در تبعید و کیلومترها دور از وطن پیمانه پایانی زندگیاش را در تنهایی سرکشید.
منبع: نورنیوز