وب گردی

سیره اخلاقی شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی آل هاشم

آنچه در پی می‌آید، پاسخ‌های مکتوب احد یگانه مسئول واحد رسانه‌ای دفتر شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی آل هاشم به پرسش‌های «جوان» در باب سیره اخلاقی آن بزرگ است. وی در روایات پی آمده سعی دارد تا به جوانبی از الگوی ترسیم شده از سوی امام جمعه فقید تبریز اشارت بَرَد و او را به مثابه نمادی موفق، فراروی خوانندگان قرار دهد. روحش شاد و یادش گرامی باد. 

شما از چه مقطعی و چگونه با شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی آل هاشم آشنا شدید؟

 گاهی برای عبور از حال باید به گذشته سفر کرد. باید به سال‌های دورتر بازگشت و کمی در شیرینی لحظات همان روز‌ها درنگ کرد. باید در سایه‌سار همان خاطرات نشست تا شاید برای ساعتی هم که شده، بتوان درد‌ها را فراموش کرد. در این روز‌ها قلب سراسر درد و اندوه ما باید با روزگار کمی دورتر مأنوس شود تا شاید تسکینی به آلام ناتمام‌مان باشد. 

از این خاطره آغاز می‌کنم که تالار ۲۹ فروردین و سفر آیت‌الله سید محمدعلی آل هاشم به تبریز برایم فراموش شدنی نیست. بنده سربازی بودم در لباس ارتش که چندماه قبل خیاطی «مژدعمی» برایم دوخته بود! امیر میربیرنگ فرمانده لشکر ۲۱ حمزه تبریز و دیگر فرماندهان لشکر، دور ماشین رئیس سازمان عقیدتی- سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران حلقه زده بودند. حاج آقا تا مرا دید، صدایم کرد و کمی از آنها فاصله گرفتیم. با چهره‌ای خندان و دستانی که به هم گره زده بود، به من گفت: «دوست داری تو را پیش خودم ببرم تا استخدام ارتش بشوی و در آنجا خدمت کنی؟». گفتم نه حاج آقا، من حوصله پوتین پوشیدن ندارم! حاج آقا خندید و گفت: «پس الله هدایت ائله سین، خداوند شما را هدایت کند». من خداحافظی کردم. حاج آقا بنده را از عید غدیر سال ۹۰ می‌شناخت. بعد از سپری شدن دوره آموزش در پادگان ۳ عجبشیر، عازم شیراز بودم تا در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز، دوره آموزش خمپاره ۶۰ را ببینم! نامه‌ای آماده کردم که بعد از اتمام این دوره، مایلم تا یگان خدمتم در تبریز باشد. با خودکار آبی، با خطی درشت و امضایی بزرگ، زیر نامه‌ام را پاراف کرده بود که بعد‌ها فهمیدم وقتی برادرم نامه را به تهران رسانده، کل پادگان به این دستخط خبردار ایستاده بودند! روزی که در شیراز امریه سربازان را می‌خواندند و تحویل می‌دادند، خیلی خوشحال بودم. چون درخواستم اجابت شده بود و من باید خودم را به پادگان لشکر ۲۱ حمزه تبریز معرفی می‌کردم. تا به تبریز رسیدم، جذب عقیدتی- سیاسی لشکر شدم و کار خبرنگاری و تدوین فیلم را – که چندسال قبل‌تر از سربازی در صداوسیمای تبریز آغاز کرده بودم- ادامه دادم. از هر سوژه‌ای، خبری به صداوسیما و رسانه‌ها می‌فرستادم تا اینکه زلزله ۲۱ مردادماه اهر و ورزقان پیش آمد. ارتش جمهوری اسلامی ایران هم مثل همیشه با شعار ارتش فدای ملت و با همه قوا و تجهیزات از نانوایی گرفته تا ساخت سرپناه برای آسیب دیده‌ها وارد میدان شد و حاج آقا آل‌هاشم هم یک روز با دست پُر به منطقه آمد و من خبرنگار سفرش بودم. یادش بخیر. آن سفر یک روزه به مناطق زلزله زده، خودش یک کتاب حرف برای گفتن دارد که فعلاً مجال بازگویی آن نیست. 

در دفتر امام جمعه فقید تبریز از چه مقطعی و چگونه فعالیت خود را آغاز کردید؟

بنده بعد از چند سال، کارمند سازمان منطقه آزاد ارس شدم. چند سال گذشت تا رهبر معظم انقلاب اسلامی، آیت‌الله آل هاشم را به سمت نمایندگی ولی فقیه در استان آذربایجان شرقی و امامت جمعه شهر تبریز منصوب کردند. حاج آقا در دهمین روز از خرداد ماه سال ۱۳۹۶ که مصادف با ماه مبارک رمضان بود به تبریز تشریف آوردند. یک روز در ایام پس از آن تلفنم زنگ خورد. از شماره‌ای که در گوشی ذخیره نداشتم، اما صدای بم و مهربان پشت گوشی آشنا بود. با تواضعی مثال زدنی گفت: «آل هاشم هستم». دست و پایم را گم و سلام کردم. حالم را پرسید و فرمود: «برایت مأموریتی دارم، می‌خواهم کار‌های رسانه‌ای دفتر ما با شما باشد». با کمال احترام و رضایت عرض کردم در خدمتگزاری و انجام وظیفه کاملاً آماده هستم. هر چند ماه‌ها طول کشید تا منطقه آزاد با این امر موافقت کند، اما به هرحال خواسته حاج آقا اجابت شد و بنده هم سرباز نماینده رهبر معظم انقلاب اسلامی و خبرنگار حاج آقا آل هاشم شدم. خدا را شکر می‌گویم. 

در این روز‌ها چه تصویری از دوران همکاری با مرحوم آل هاشم را بیشتر به خاطر می‌آورید؟

باید برای همه روز‌هایی که با آن چهره آرام، خندان، متواضع و بسیاری از زیبایی‌های غیرقابل وصف از حاج آقا مواجه می‌شدم، سجده شکر به جای بیاورم. شکر که هفت سال از بهترین روز‌های جوانی‌ام را در خدمت فرماندهی مقتدر و مدیری مردمدار معنا دادم. در روز‌های اخیر، تنها مرور همان ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و ماه‌های این هفت سال به من آرامش می‌دهد. 

در مراودات اجتماعی ایشان چه خصلتی بارزتر می‌نمود؟

بنده هر روز که خاطرات این هفت سال را مرور می‌کنم، صحنه‌هایی به یاد ماندنی در ذهنم تداعی می‌شود. مخصوصاً زمان‌هایی که حاج آقا، پای درد دل مردم می‌نشستند. مردم نیز فراموش نکرده‌اند که وقتی گرهی در کارشان پیش می‌آمد، ایشان چگونه سنگ صبورشان بودند و کارشان را تا رسیدن به نتیجه، پیگیری می‌کردند. این ویژگی شخصیتی ایشان باعث شد تا من پایان نامه دوره کارشناسی ارشدم را به «مدل‌سازی روابط عمومی، برای بهینه‌سازی مراجعات مردمی به دفتر امام جمعه» اختصاص بدهم. مدل ایشان با دیگران متفاوت بود. ایشان با اقتدا به مولایمان علی (ع) و با روی گشاده، افراد نیازمندی را که به ایشان مراجعه می‌کردند، پذیرا بودند. به یاد دارم در ایام کرونا، پدری در صفحه اینستاگرام حاج آقا از ایشان درخواست بسته معیشتی کردند و ایشان شخصاً و با اشتیاق به منزل آن پدر رفتند. پذیرایی آن مرد از ایشان جز با اشک‌های شوق چیز دیگری نبود و سؤالش این بود: مگر می‌شود!

 حاج آقا چه زیبا به واژه‌ها و کلمه‌ها در سخنرانی‌هایشان اعتبار بخشیدند. چه بی‌بدیل در موقعیت‌ها، زمان‌ها و مکان‌های مختلف، جریان‌ساز بودند. ایشان به معنای واقعی مطالبه‌گر بودند و مطالبه‌گری را در تریبون نماز جمعه به همه یاد می‌دادند. حضرت آقا در دیدار با خانواده‌های شهدای خدمت در پنجم خرداد امسال، یکی از نکات برجسته شخصیت و منش حاج آقا را تغییر معنای نماز جمعه خواندند و خاطرنشان کردند: «مرحوم آل‌هاشم از زمانی که به امامت جمعه تبریز منصوب شد، این نماز را از یک عمل عبادی صِرف، به یک عمل جامع عبادی، معنوی، خدماتی و مردمی تبدیل کرد…».

یامان است که ایشان برای احیای دریاچه ارومیه، حفظ منابع آب و خاک و جنگل‌ها، چقدر خون دل خوردند. از خاطرمان نمی‌رود که حاج آقا برای افزایش نرخ باروری و جوانی جمعیت و نبود همت بانک‌ها برای اعطای وام به جوانان در شرف ازدواج فریاد زدند. یادمان است که اهلیت افراد در خصوصی‌سازی مجموعه‌های تولیدی و صنعتی، مطالبه جدی ایشان بود. اعتباربخشی ایشان به گروه‌ها و سلایق سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، فراموش شدنی نیست. مگر می‌شود فراموش کرد که ایشان برای جذب خاکستری‌های جامعه، چه عاشقانه تلاش می‌کردند! با دوستداران تیم تراکتور به ورزشگاه رفتند، در سینما به تماشای فیلم نشستند، شبانه و بدون اطلاع به خوابگاه‌های دانشجویی سرزدند و پای درد دل جوانان و آینده‌سازان کشور نشستند، در حجره‌های طلاب صبحانه خوردند و ناهار را هم میهمان سلف سرویس دانشگاه بودند. چقدر جامع الاطراف بودند و چقدر عالی برای همه امور، الگوسازی کردند.

بعد از شهادت حاج آقا با حاج کریم مردانی آذری، خیر خوشنام تبریزی که نه تنها در جای جای ایران، بلکه در بسیاری از کشور‌های دنیا از او نشانه‌ای در قامت مدرسه وجود دارد، قرار مصاحبه داشتم. می‌گفت: «من تجربه زندگی در زمان طاغوت و انقلاب اسلامی را دارم، هیچ وقت به مسائل سیاسی توجه نداشته‌ام و پای صندوق‌های رأی نرفته بودم تا اینکه حاج آقا برای انتخابات خبرگان کاندیدا شدند. در عمرم یک‌بار رأی دادم، آن هم برای شهید آیت‌الله آل هاشم بود!…». حکم هشت بندی رهبر معظم انقلاب را که مرور می‌کنم، روایتگر این است که برای تحقق تک‌تک این اقدامات، برنامه و تلاش گسترده داشتند. در اثبات ولایتمداری ایشان همین بس که جمله به جمله ولی و مرادشان را با رفتار خود ماندگار کردند و صد‌ها کار ارزشمند و بی‌همتای دیگر را که جز با اخلاص و همت بلند امکان تحقق آن وجود نداشت، عملی ساختند. در نهایت و با آغاز هشتمین سال مأموریت‌شان در خطه آذربایجان شرقی و در شب میلاد خورشید ایران حضرت ثامن‌الحجج (ع)، پر پرواز گشودند و به آرزوی دیرین‌شان رسیدند. 

برنامه روزانه شهید آل هاشم چه بود؟ در اولویت‌بندی‌های دفتر، کدام اقدام تقدم داشت؟

 در این روزها، تشنه شنیدن صدای ایشان هستم! کاش فقط یک‌بار دیگر، صبح به اداره برسم و ببینم که ایشان از ساعت ۶ صبح آمده‌اند و نامه‌ها و درخواست‌ها را ورق می‌زنند. بنده نیز دست به سینه، عرض ادب کنم و ایشان حالم را بپرسند و با آن چهره خندان و شاداب همیشگی با جمله الله عزیز ائله سین (خداوند شما را عزیز کند)، کار‌های آن روز را برایم مشق کنند. مشق کنند که امروز کجا‌ها جلسه دارند، یا کدامیک از شهر‌های استان میزبان ایشان است یا برای دیدار مردمی، چه مقدماتی باید فراهم شود! ذوب در ولایت و عاشق مردم بودن، دلی بزرگ می‌خواست که عالم پاک نهاد شهید آیت‌الله آل هاشم نه تنها از آن برخوردار بود، بلکه در این زمینه معلم آحاد جامعه خصوصاً مسئولان، برای خدمت بیشتر و بهتر به همین مردم و نظام اسلامی بود. 

وجه تمایز ایشان با دیگر علمای شهر تبریز چه بود؟

عالم عامل شهر تبریز، دلی بی‌کینه و مهربان داشت و هیچ وقت اجازه نمی‌داد تا کسی از او چیزی به دل بگیرد و از کسی نیز کینه‌ای به دل نگرفت. انسانی به تمام معنا صبور و شجاع که با هرکس به زبان خودش حرف می‌زد و به قول معروف با بچه، بچه بود و با بزرگ، بزرگ! همه اینها برای من هم درس است و هم خاطره. کاش تنها از یکی از خصایص اخلاقی آن بزرگوار، الگو بگیرم و مثل او صبور، آرام و مقتدر باشم. 

آخرین دیدار شما با امام جمعه شهید تبریز در چه تاریخی و چگونه انجام گرفت؟

 روز شنبه ۲۹ اردیبهشت، ظهر که از نماز ظهر و عصر مسجد کریم خان به دفتر برگشته بودند، متن سخنرانی‌ای را که برای افتتاحیه مجلس خبرگان رهبری آماده کرده بودند دادند تا بخوانم. مثل همیشه با علم کامل و آگاهی لازم، خود را برای جلسه آن روز آماده کرده بودند، اما حیف شد که مجال شرکت در آن را نیافتند!

خبر شهادت آیت‌الله آل هاشم را چگونه دریافت کردید؟

روز عجیبی بود! کاش ساعت دو و نیم بعدازظهر روز یک‌شنبه ۳۰ اردیبهشت، اصراری به دیدن اخبار نداشتم! خبرسنگین و پر از درد حضور ایشان در آن هلی کوپتر، دنیا را به سرم آوار کرد! آن روز بنده در جلفا بودم، نمی‌دانم چطور خودم را به تبریز رساندم! هیچ‌کس دوست ندارد از آن ظهر بی‌خورشید که مرادمان را در لابه‌لای ابر‌ها گم کردیم و از آن شب سیاه که هنوز خیال صبح شدن ندارد، صحبت کند! من در آن ساعات تاریک و سیاه که خبر اول را شنیدم، نخست به خودشان زنگ زدم. منتظر بودم که گوشی را مثل همیشه بردارند و بگویند: بله، احدآقا؟ اما نه، اینچنین نبود و نشد! بسیار نگران شدم و به هرجا که فکرش را کنید و فکرش را می‌کردم که خبری از ایشان داشته باشند، زنگ زدم. متأسفانه همه سراغ ایشان را از من می‌گرفتند! همین هم باعث شده بود تا دلشوره‌ها و دل‌نگرانی‌هایم، لحظه به لحظه بیشتر شود. غافل از اینکه در همان لحظات، ایشان اوج می‌گرفتند و من گم می‌شدم! گم می‌شدم در فصل به فصل روزگاری که سرنوشتش بی‌حضور ایشان رقم می‌خورد. گاهی با خودم می‌گویم حتماً قسمت همین بود، اما عمیق که فکر می‌کنم، می‌بینم این حادثه چیزی فراتر از قسمت می‌نماید. عروج ایشان به اعلی علیین، حق‌شان بود و نه رفتنی از روی قضا و قدر. خلاصه نداشتن ایشان در این بهار، آبشار اشک‌هایم را دائمی کرده است. 

در روز تشییع پیکر ایشان، چه نکاتی توجه شما را جلب کرد؟

در روز تشییع پیکر ایشان، آقای کریم‌نژاد یکی از دوستانم متنی را برایم ارسال کرد. دلنوشته خودش بود، اما حال و هوای همه مردم شهر و بغض‌های لابه‌لای جمعیت را باز گفته و به شرح نشسته بود: «روز وداع است… دل تبریز در فراق ناباورانه پدر شهر، یک دنیا غم دارد… هر طرف شهر را که می‌نگری، رد پایی از سید شریف دارد. اصلاً نمی‌شود بغض نکرد، آه و ناله نکرد، ضجه نزد و بی‌قرار نشد… باور رفتنش سخت است… و در نهایت ناباوری باورمان می‌شود که پدر والامقام‌مان، مرد مردمدار تبریز، آن یار گشاده‌رو، صبور و سفیر عشق دیگر نیست. یاد و خاطره بعضی از انسان‌ها چنان در تار و پود ما آدمیان گره می‌خورد که غم از دست دادن‌شان باورپذیر نمی‌شود و شهید آیت‌الله آل‌هاشم در زمره این انسان‌ها و نوادر روزگار ما بود. بی‌گمان رفتار پدرانه ایشان با آحاد مردم در حافظه تاریخی مردمان آذربایجان خواهد ماند. سید شریف! دلتنگت می‌شویم و دلتنگی‌هایمان و حسرت نبودنت در فردا و فردا‌های تبریز اوج خواهد گرفت… راستی حاج آقا، می‌خواهم ساعت دلم را به زمانی کوک کنم که اگر غافلگیرم کردید و ساعت یک شب برای پیگیری مشکلم از تهران و از روی تخت بیمارستان زنگ زدید، چندان دچار بهت نشوم… اگر دیدارهایتان در آسمان‌ها تمام شد، همان ساعت یک دست مهربان نیز بر سر من هم بکشید تا در فراق‌تان اینقدر دلم گُر نگیرد…». 

من هم بر دل‌نگاشته این دوست عزیز می‌افزایم: حضرت آیت‌الله آل هاشم و به قول خودتان (آقاجان)، روز وداع آخر با شما، حال نزارم را که دیدند، گفتند در وصیتنامه‌تان از ما هم یاد کرده‌اید! البته جای شک نیست، دقت و توجه پدرانه شما در لحظه لحظه زندگی‌مان جاری بوده و هست… این روز‌ها که دوری‌تان آتش به خرمن جان‌ها زده است، هرکسی با هر خاطره کوچک و بزرگی که از شما دارد، یاد و نام‌تان را نُقل محافل و مجالس می‌کند. آنقدر شریف و عزیز هستید که حتی برخی در خیال و رؤیاهایشان نیز با شما خاطره‌سازی می‌کنند تا با یاد شما پیش دیگران عزیز شوند و اعتبار بگیرند! با این همه من که هفت سال از بهترین روز‌های زندگی‌ام در خدمت شما معنا گرفته بود، جز دلتنگی چیزی برای گفتن ندارم! از لحظه‌هایی که در کنار شما نفس کشیده‌ام یا از سفر‌هایی که با شما تجربه کرده‌ام بگویم؟ یا از هویتی و زینتی که به جایگاه امامت جمعه داده بودید، حرفی بزنم؟ یا از یاد‌ها و یادگاری‌هایتان؟ هنوز واژه به واژه حرف‌هایتان را در گوشم دارم و کلمه به کلمه گفته‌هایتان را در نوشته‌هایم آرشیو کرده‌ام. من خبرنگاری بودم که هفت سال از نزدیک با چشم خود دیدم که شما خستگی را خسته، صبر را معنا و مهربانی را قاب کردید و به همه هدیه دادید. به قول خودتان امام جمعه همه مردم شهر بودید، با هر تفکر، ذائقه و سلیقه‌ای و این یعنی به معنای واقعی، در مقام پدر تک تک اهالی خطه آذربایجان شرقی بودید. پدر عزیز و شهیدم، شفیع روز جزائم باشید، ان‌شاءالله تعالی.

منبع: روزنامه جوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا