راویان حقیقت، شاهدان مقاومت
۱۱:۲۶ – ۱۷ مرداد ۱۴۰۳
ما صدایمان بلند نیست. نهایتا وقتی بخواهیم مصیبتی را فریاد بزنیم، شبیه گریهای خفته در گلو میشود. درد وقتی زیاد باشد، وقتی کارد به استخوانت برسد، ناچاری که فریاد بزنی، باید که صدایت بلند باشد. فلسطین به قامت تمام ۷۰ سالی که جنگیده، تلاش کرده صدایش را بلند کند.
شاید برای همین هم وقتی اسراء البحیصی، خبرنگار فلسطینی العالم شروع به حرفزدن میکند، راننده همراهش تصور میکند از چیزی ناراحت است. حتی به مترجم یادآوری میکند که اگر چیزی اتفاق افتاده او را هم در جریان قرار دهد. اسراء این را وقتی میگوید که برای دومینبار به دیدنش رفتیم و ریزبهریز کارهایش را بالا و پایین کردیم تا شاید ردی و نشانی از یک باریکه پیدا کنیم؛ باریکهای که حالا صدایش رابه همه دنیارسانده است. خبرنگارفلسطینی شبکه العالم که درطول۱۰ ماه گذشته در میان دیگر خبرنگاران تلاش کرده تا راوی درست دردهای غزه باشد، در سفری که به ایران داشت و در یک جلسه صمیمی با خبرنگاران ایرانی، روایتی متفاوت از محیط کاری خبرنگاران غزه بیان کرد.
زندگی با بوی بحران
صدای مردم غزه بلند است. اسراء این را میگوید و بعد خاطرهای از کودکیاش تعریف میکند که تنها چند ماه از تولدش گذشته بود. داخل قنداق خوابیده بود که در خانهشان ولولهای به پا شد. قرار بود عمویش را دستگیر کنند. هر کدام یک طرف میرفتند تا اسلحه کوچکی را که عمو در دست داشت، جایی پنهان کنند. اسراء که دوباره به گریه افتاد، مادر فکری به سرش زد. سربازان وارد خانه شدند و هرچقدر وسایل عمو را زیرورو کردند، چیزی پیدا نشد. اسراء مدام گریه میکرد. بیتاب بود و در قنداقش این طرف و آن طرف میشد. سربازان از صدای گریه او خسته شدند. خانه را رها کردند و کلافه بیرون رفتند. مادر پیش اسراء آمد و لبخندی زد. قربانصدقهاش رفت و قنداق را باز کرد. اسلحه هنوز داخل قنداق بود. اسراء صدایش را بالا برد و گریه کرد. صدای یک غزه و یک باریکه که ۷۰ سال طول کشید تا شنیده شود.
صدای اسراء مثل همه کودکان غزه بلند شده است. مثل همان کودکی که وقتی داخل چادر خبرنگاران در حال ارسال گزارشش بود، صدایش را شنید. مادرش تلاش میکرد آرامش کند. این بار خبری از اسلحه نبود و کودک از سرما بیتابی میکرد. همان شب بود که یک لحظه خواب به چشم اسراء آمد. وقتی بیدار شد، نمیتوانست دستهایش را تکان دهد. خواست کسی را صدا کند، اما توانی برای حرفزدن نداشت. میگوید چادر خبرنگاران آنقدر سرد بود که حتی نمیتوانست بعد از بیدار شدن از خواب، حرف بزند؛ در چادری میان بیمارستان الاقصی بود. در نهایت صدایش را بالا برد تا کسی به دادش برسد و بتواند پتویی رویش بیندازد یا چارهای بیابد. چادر خبرنگاران در کنار خانوادههایی است که یا عزیزی در بیمارستان دارند یا به هر دلیل آنجا اقامت دارند.
روایت با صدای بلند
زندگی در اوج بحران غزه، جریان دارد. این را میشود از بوی نان تازه چادر کناری و روایت اسراء فهمید. حالا محیط کار آنهایی که راویان رنج غزه شدهاند، همین چادر و محیط اندکی است که گاهی با بوی تند اجساد مطهر شهدا و گاهی با بوی غذا همراه میشود و در نهایت گزارش آنها با همین حالوهواست که روی آنتن شبکههای مختلف میرود. اسراء اینجا هم باید صدایش را بلند کند و میگوید که در غزه باید با صدای بلند صحبت کنند، چون خبر دادن و رسیدن به قطار پرشتاب بحران، فقط با همین خبر کردن یکدیگر میسر است. حتی یک بار بهشوخی میگوید کاش مردان فلسطینی هم مثل مردان ایرانی، آرام صحبت میکردند. او در بخشی از روایتش، از همزیستی اجباری بسیاری از خانوادهها و احتمال بروز برخی مشکلات فرهنگی در آینده میگوید، اما در نهایت خودش هم میداند که بیشتر از بحث فرهنگ، حالا بحث زندهماندن است.
گرهخوردن به قرآن
یک نکته که در تمام ویدئوهای مخابرهشده از سوی خبرنگاران فلسطینی میتوان دریافت، گرهخوردن آنها با باورهایی است که کل مقاومت مردم غزه را شکل داده است. حتی وقتی چند ویدئوی خام از گزارش اسراء به دستمان میرسد، میتوانیم صدای قرآنخواندن و «حسبیا…» گفتن او رادرپشت دوربین بشنویم. این کلمات، چیزی است که شاید در ظاهر گزارشها پیدا نباشد. حتی ویدئویی که بعد از شهادت خانواده وائل الدحدوح، خبرنگار الجزیره منتشر شد، همین کلمات و اتصال به قرآن را نشان میدهد. اسراء میگوید بعد از فوت مادر همسرش، همسر او بسیار گله میکرد، اما دیگران به او یادآوری میکردند که باید خدا را شکر کند و ناشکر نباشد.
اسراء حرف میزند و انگار روحش در یک دنیای موازی است. حالتهای صورت و چشم او، یادآور دردهای غزه و آوارگی است. اصلا چشم زنان دروغ نمیگوید. کافی است به آن نگاه کنی تا متوجه شوی چه دردهایی را کشیده تا به اینجا برسد. میگوید تا آواره نباشی نمیتوانی تلخی آن را درک کنی. از جنگ رسانهای میگوید و از نظرش شبکههای اجتماعی را برای مقابله با جنگ اسرائیل بهکار گرفتهاند. میگوید هر شهروند واقعا یک خبرنگار است. حتی این را میگوید که قبل از این، مردم از تهیه عکس و فیلم از شهدایشان قدری ابا داشتند، اما حالا بهراحتی این کار را میکنند. صفحه مجازی اسراء هم دیگر تبدیل به یک رسانه مستقل برای بیان بحران باریکه غزه شده است.
اینجا زندگی تقسیم میشود
اسراء روایتی از روزهای غزه میگوید که در هیچ رسانهای منتشر نشده. میگوید گاهی آب غزه آنقدر آلوده است که چشمهایشان را میبندند و آن را مینوشند؛ چون چارهای ندارند، اما درد بیشتر وقتی است که باید نان و دارو را تقسیم میکردند. از یک صبح سرد تعریف میکند که ناچار شده بود تنها کاپشنی را که داشته، بپوشد، اما چند ساعت بعد که پسرش میخواسته بیرون برود، اسراء باید به خانه بازمیگشته تا کاپشن را به کریم پسرش بدهد. سرشان را روی یک بالشت میگذارند. میگوید برای حمام رفتن جدول کشیدهاند که به نوبت بروند. اما مشکل جایی جدیتر میشود که پسر معلولش نیاز به استحمام بیشتری دارد و همین، نوبتها را بههم میریزد.
شناسنامهای به اندازه یک کف دست
تنها کمی دقت در اخبار غزه، نشان میدهد که خیلی از زنان فلسطینی چیزی شبیه به چادر نماز سرشان است و بالای سر شهدایشان نشستهاند. اسراء به این لباسها اشاره میکند و میگوید دلیلش انتخاب یک لباس خنک و باحجاب است، چون هر لحظه ممکن است شهید شوند، زیر آوار بروند و میخواهند که باحجاب باشند. حالا انگار همین پوشش ساده به نماد زنان غزه تبدیل شده. درست مثل شِبشِب. مترجم کمک اسراء میکند تا بگوید این کلمه یعنی همان دمپایی ساده خودمان. مثل همان وقت که نیروهای مقاومت برخی اسرائیلیها را روی زمین میکشاندند و در قاب دوربین، همین سادگی شِبشِب بود که به چشم میآمد. از کودکانی به نام مالک و مجد میگوید که یک بار از او شِبشِب و آبنبات خواسته بودند. سرنوشت مالک شهادت بود. وقتی هدف بمباران قرار گرفتند، مادرش جلوی چشم او خونریزی کرده بود. هرکدام را به یک بیمارستان بردند. بعد از آن، مالک را پیدا نمیکردند. اسراء برای شناسایی او به بیمارستانی که گزارش میگرفت رفته بود. دکتر گفته بود فردی با مشخصات مالک در میان شهداست، اما از پیکرش، تنها یک سر باقی مانده. اسراء ملحفه را کنار زد تا مالک را شناسایی کند. مالک نبود، اما میتوانست صدای درد مادر همان کودکی را بشنود که حالا قرار بود با سر فرزند شهیدش روبهرو شود. میگوید بچههایشان را گاهی باید تکهتکه جمع کنند و برای همین، شناسنامه آنها کف دستشان است و نامشان را روی کف دستشان مینویسند.
نقش زنان در مقاومت غزه
شاید برخی اینطور تصور کنند که شادی ابوغزاله و نقشی که در جبهه آزادسازی فلسطین داشت، اولین ورود زنان به این مبارزه بود. اما اسراء در قامت یک مادر، یک زن و یک خبرنگار فلسطینی، روایت متفاوتی دارد. میگوید تلاش زنان برای مخفی کردن سربازان و جمع کردن سنگ برای مبارزان، اولین تلاشها بوده است.
روایتی از دل ویرانیها
اما مقاومت، یعنی زندگی با امید در بحران؛ برای همین هرچقدر که در حرفهای این خبرنگار و این زن فلسطینی بگردی، جز امید و تلاش نمیبینی. گزارشی از او در شبکه العالم منتشر شده که روی گاری متصل به قاطر نشسته بود و گزارش میگرفت؛ همان گاری چند ساعت قبل، شهدای بسیاری را جابهجا کرده بود. اما چشمان اسراء بیشتر از درد، راوی زندگی است. جالب اینجاست که در اولین سفرش به ایران، از اشتغال زنان تعجب کرده و میگوید آنچه درباره زنان ایران گفته بودند، کاملا خلاف واقع بود. میگوید به نظرش زنان ایران کاملا آزاد هستند. اتصال حرفهای اسراء درباره زنان، به خانواده کشیده میشود. وقتی از او میپرسیم که چرا خانوادهها در غزه پرجمعیت هستند؟ میگوید به این خاطر است که اگر یکی شهید شد دیگری بماند. میخواهند غزه را آباد کنند.
بعد کمی مکث میکند و میگوید اگر ویرانیها تمام شود. اسراء نماد یک زن مسلمان و یک مادر است که میتوان زندگی در غزه را در کلام او دید. شاید اگر خبرنگار نبود، بخشی از روایت زنان غزه ناتمام میماند. او تنها یکی از خبرنگارانی است که در طول ۱۰ ماه گذشته تلاش کرده راوی درست غزه باشد و درد مردم این باریکه را به گوش جهان برساند. شاید حالا بار مسئولیت ادامه مسیر ۱۶۶ همکار شهید او، روی دوشش سنگینی میکند؛ راویانی که پایان پیام همه آنها، شهادت بوده که خود امتداد حیات پیام است.
منبع: جام جم