شهید سید حسن نصرالله چگونه معادلات غرب را بههم ریخت؟
اگرچه فقدان چهره کاریزماتیکی همچون شهید سیدحسن نصرالله، ضایعهای سخت برای مقاومت اسلامی است، این گروه در طول زمان نشان داده متکی به افراد نیست. درباره تشکیلات حزبالله لبنان درطول سالهای گذشته اطلاعات گستردهای منتشر شده، اما یکی از بهترین روایتها درباره این گروه و رهبر فقید آن، در میان خاطرات مرحوم حسین شیخالاسلام معاون سیاسی وزارت امور خارجه وقت در کتاب خاطراتش است که با عنوان «سفیر قدس» منتشر شده، او جزئیات خاصی را درباره این تشکیلات و ویژگیهای رهبر آن و حتی مخاطراتی که درطول چندین دهه با آن درگیر بوده، بیان کرده است. در ادامه گزیدهای از این خاطرات را از نظر میگذرانید.
من نخستین کسیام که در روند تأسیس حزبالله و حمایتهای ایران از مقاومت اسلامی نقش ایفا کردم. از هنگام نخستوزیری شهید رجایی و سرپرستی او در وزارت امور خارجه در آغاز دهه ۶۰، معاون سیاسی و بعدا معاون امور کشورهای عربی و آفریقایی بودهام. در تمام مراحل فعالیت حزبالله و در حمایت از مقاومت اسلامی هنگام رویارویی با چالشها حضور داشتهام و بارها از نزدیک و بهصورت میدانی در گرهگشایی از معضلات پیشآمده و ایفای نقش جمهوری اسلامی ایران اقدامات شایستهای انجام دادهام. در سالهای سفارتم در دمشق این ارتباط و حضور دوچندان شد.
شکلگیری جریان مقاومت حزبالله
وقتی امام موسی صدر به لبنان رفت، دید بزرگترین طایفه لبنان که شیعیانند، مظلومترین طایفه لبنان بهشمار میروند و بیشتر از هر طایفه دیگری در حق آنها ظلم شده است. او تصمیم گرفت برای ارتقای موقعیت اجتماعی این طایفه حزبی تأسیس کند، به همین دلیل «افواج الملل اللبنانیه» را- که همان امل است- تأسیس کرد. قصدش هم این بود که این حزب همه شیعیان را دربربگیرد و جایگاه شیعه را ارتقا دهد، بعد از فقدان امام موسی صدر و پیروزی انقلاب اسلامی، شیعیان مؤمنتر حزب امل به این نتیجه رسیدند که خدمت حضرت امام بیایند و تواناییهای خود را برای مبارزه با رژیمصهیونیستی تقدیم ایشان کنند.
خدمت حضرت امام آمدند و دیدگاهشان را بیان کردند؛ سیدعباس موسوی، شهید شیخ راغب حرب، شیخ نعیم قاسم و سیدحسن نصرالله که آن زمان بسیار جوان بودند و عدهای دیگر. جلسه لطیف و خاصی تشکیل شد. حضرت امام در پرداخت وجه از سهم امام برای مسائل خارجی بسیار سختگیر و محتاط بودند، برای مثال ما درباره اینکه چرا باید این هزینه را در فلانجا صرف کنیم، باید بسیار دقیق برای ایشان مینوشتیم و توضیح میدادیم و متقاعدشان میکردیم که این خرج به نفع انقلاب است ولی درباره این جمع که ما آنها را خوب نمیشناختیم امام خیلی باز برخورد کردند.
همین که از نظر مالی برای آنها به ما اختیارات زیادی دادند، فهمیدیم افراد خاصیاند. آنها طرح میآوردند و در ایران ما یعنی وزارت خارجه و سپاه پاسداران بررسی میکردیم. آن روزها هنوز نیروی قدس نبود ولی عزیزانی در اطلاعات سپاه بودند و با ما همکاری میکردند تا حزبالله قوت بگیرد. البته آن زمان هنوز اسم حزب آنها، حزبالله نبود؛ آنان نیروی مخلص امام و ولیفقیه بودند و نظریه ولایت فقیه را قبول داشتند.
اولین حرکت سیاسی نظامی آنها در سال ۱۹۸۲ و زمانی بود که اسرائیلیها تا بیروت پیشروی کردند. این برادران با رهبری شهید سیدعباس موسوی در سهراه خلده که در سهراهی بیروت از طرف جنوب است با نیروهای اشغالگر اسرائیلی جنگیدند ولی اسلحه سبک داشتند و نتوانستند کار چندانی کنند. اسرائیل در بیروت مستقر شد. آمریکاییها، انگلیسیها، فرانسویها و ایتالیاییها هم نیروهای نظامیشان را در بیروت پیاده کردند؛ معنایش این بود که نهتنها از نظر سیاسی که از نظر نظامی هم از اشغال بیروت پشتیبانی میکنیم. در اینجا اولین عملیات شهادتطلبانه صورت گرفت؛ بچههای مقاومت اسلامی با یک کامیون مواد منفجره وارد مقر نیروهای آمریکایی شدند و ۲۱۲ نفر از آنها را به جهنم فرستادند.
وقتی جنازهها را به آمریکا منتقل کردند، جنجال سیاسی بزرگی برپا شد. آمریکاییها مجبور شدند نیروهایشان را از بیروت خارج کنند. ناو نیوجرسی درکنار سواحل بیروت لنگر گرفت و از غیظ و حرصی که از لبنانیها داشتند گلولههای یکتنی بر سر بیروت انداختند. مقاومت اسلامی حمله استشهادی مشابهی هم به مقر فرانسویها انجام داد و حدود ۳۰۰ نفر از آنها را کشت، لذا انگلیسیها و ایتالیاییها از ترسشان فرار کردند. بعد حزبالله مرحلهبهمرحله با اسرائیل جنگید تا آنها به کمربند امنیتی عقبنشینی کردند که یکسال قبل از پیروزی انقلاب ایران یعنی تا سال ۱۹۷۸ آنجا را اشغال کرده بودند. حزبالله در آنجا هم با اسرائیلیها جنگید. سرانجام در سال ۲۰۰۰ اسرائیلیها مجبور شدند کمربند امنیتی را هم ترک کنند.
آشنایی با سیدحسن نصرالله
آغاز آشنایی من با سیدحسن نصرالله سال ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱ بود. برادران حزبالله به ایران میآمدند و ما هم به لبنان میرفتیم. آن سالها ابتدای شکلگیری حزبالله بود. سیدعباس موسوی دبیرکل بود و سیدحسن مسئول اجرایی. او غیر از اینکه بااخلاص بود، خیلی تیز و بااستعداد بهنظر میرسید- بعدا اثبات شد که همینطور است. مدتی به دفتر قم میآمد که این مایه برکت بود؛ ابهاماتمان درباره حزبالله و اتفاقات لبنان را از او میپرسیدیم. سنش هم بهما نزدیکتر بود و راحتتر میتوانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم. او خیلی دوستانهتر رفتار میکرد. ما با همه آنها دوست بودیم، اما جنس بعضی از آنها شیشهخرده داشت که بعدا از نیروهای حزبالله حذف شدند.
سید هم بهلحاظ سیادتش و هم بهدلیل نوع برخورد و لطافت و تیزهوشیاش بسیار ارتباط صمیمی و مؤثری با دیگران برقرار میکرد؛ بهخصوص وقتی انسان با او مذاکره سیاسی میکرد و تحلیلهایش را میشنید، واقعا به توانایی و تیزهوشیاش ایمان میآورد. او پس از مدتی دوباره به لبنان رفت و همان سمت اجرایی حزبالله را داشت. بین حزباللهیها هم خیلی محبوب بود. در درگیریهای داخلی حزبالله، همیشه سخنان سیدحسن به سبب خلوص و لطفش پذیرفته میشد. وقتی سیدعباس شهید شد و خبر شهادتش به ایران رسید، آقای ولایتی خبر را به مقاممعظمرهبری رساند. از طرف مقاممعظمرهبری دستور آمد که هیأتی بروند و بررسی کنند چه میشود کرد.
این هیأت به سرپرستی آیتالله جنتی رفت و من هم در خدمتشان بودم. همه داشتیم فکر میکردیم که بعد از سیدعباس چه باید کرد؟ برای هر کاری در لبنان اکثرا آقای جنتی نماینده رهبری میشد؛ هم به این دلیل که ما بهتر با هم کار میکردیم، هم اینکه او با کار آشنا شده بود و هم از این رو که روحیهاش روحیه انقلابی و سختی بود؛ بهویژه درگیریهای امل و حزبالله بسیار موضع سختی بود و نیاز داشتیم فقیهی هدایتمان کند، چون خون شیعه بود که داشت ریخته میشد. وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم ماشینها آماده بودند که مستقیم برویم و به تشییع جنازه برسیم. آن زمان برای سفر به لبنان هواپیما تا دمشق میرفت.
بقیه مسیر را باید با ماشین طی میکردیم. در همان دمشق با مشورت آقای جنتی جناب سیدحسن نصرالله را پیشنهاد کردیم بلافاصله به مسئول رمز سفارت کشورمان در دمشق خبر دادم و اعلام کردم که «تا چند ساعت دیگر به لبنان میرسم. دوست دارم با قوت قلب روی این پیشنهاد کار و نتیجه اعلام شود.» البته نظر علمای بزرگ لبنان را نیز درباره این انتخاب جویا شدیم. در تشییع جنازه شیخ شمسالدین یکطرف بود و سیدفضلالله یکطرف. با آنها در همانجا مشورت کردیم و آنها نیز تأیید کردند.
در ابتدا پیکر در بیروت تشییع شد و بعد در جبشیت یا بعلبک. جلسه شورا در منزل شیخ صبحی طفیلی تشکیل شد، چون قبلا هم دبیرکل حزبالله بود. سن شیخ صبحی از همه بیشتر بود و از طرفی ممکن بود خود او مشکل بیافریند که مشکل هم آفرید. موضوع جانشینی سیدحسن نصرالله در آنجا تصویب شد. ما نظرمان را گفتیم و آنها تأیید کردند و روز بعد، در مراسم تشییع جنازه سیدعباس که در زادگاهش برگزار شد، کسی که بهعنوان دبیرکل حزبالله صحبت کرد و بسیار قوی و محکم هم این کار را کرد سیدحسن نصرالله بود. یادم هست باران میآمد و گلولای بود، ما میخواستیم در سرازیری حرکت کنیم تا به مقبره برسیم؛ وضعیت بسیار سختی بود، اما جمعیت با عشق آمده بود. سیدحسن در حسینیه سخنرانی کرد و بهعنوان دبیرکل معروف شد.
مشخص شد این تشکیلات از چنان قدرتی برخوردار است که بلافاصله بعد از شهادت دبیرکل، جایگزینش را تعیین و معرفی میکند و قول میدهد انتقام شهید سیدعباس موسوی را بگیرد. خدا لطف کرد وقفهای در تعیین جانشین نیفتاد. ما از حضرت امام (ره) درس گرفته بودیم که وقتی مسئولی شهید میشود، قبل از خاکسپاری او جانشینش تعیین شود. وقتی کسی شهید میشود، شهادتش تعالی حرکت است نه ضعف حرکت. کاملا شفاف میگویم که حزبالله لبنان به وجود نیامد، مگر در پرتو رهبری ایشان. البته امتیاز حزبالله متعلق به خود آن است. درواقع حزبالله جلسه کارشناسی ما را راهبری میکرد، اما تحتنظر مقاممعظمرهبری، ایشان بهخوبی میتوانستند اهم و مهم را تفکیک و کار را به بهترین نحو اداره کنند. مقاممعظمرهبری طبیعتا با سیدعباس که از روحانیون مؤمن و مبارز بود ارتباط بسیار صمیمانهای داشتند.
ویژگیهای مثبت سیدحسن نصر الله
۱. اخلاص
درباره اخلاص سیدحسن به بیان خاطرهای اکتفا میکنم که وقتی آن را به یاد میآورم باز متأثر میشوم. زمانی متوجه شدم سید بهدلیل نداشتن پول، بچهاش را به مدرسه نفرستاده است. واقعا ناراحت شدم که چرا ما نباید به این موضوع و زندگی خصوصی وی بیشتر توجه میکردیم؟ در لبنان مدارس اسلامی پولی است و او برای ثبتنام فرزندش پول نداشت واقعا دیوانهکننده بود. مبالغ زیادی وجوه شرعی به او میدادند و او همه را تقدیم رهبری میکرد. بااینحال برای مدرسه رفتن فرزند خود پولی نداشت!
۲. جذب فراگیر افراد در حزبالله
یکی از نکات مثبت حزبالله و سیدحسن نصرالله این است که توانستند همچون امام و انقلاب اسلامی انسانهای بد و ناپسند را به انسانهای خوب تبدیل کنند. آنها توانستند از بچههای کنار خیابان، این مجاهدان را بسازند. البته آن نسل از حزبالله اکنون نسل جدیدی به وجود آورده است. من افتخار داشتم در جشن پیروزی حزبالله در بیروت شرکت کنم. دیدار کوتاهی هم از سرتاسر جنوب لبنان و نوار مرزی با فلسطیناشغالی انجام دادم با فرماندهان جنگ و فرماندهان منطقهای حزبالله- که در مکانی اجتماع و صحبت میکردند- دیدار کردم. واقعا مایه افتخار است که همه اینها بعد از انقلاب متولد شدهاند. همه جوانانی کمتر از ۲۷ سال و در حدود ۲۰ تا ۲۵ ساله بودند. چنین جوانانی دربرابر ارتش اسرائیل با آن همه قدرت و تشکیلاتش محوری را فرماندهی میکنند و بر آن پیروز میشوند. این نسل آینده حزبالله است که نسل خاصی خواهد بود.
۳- خردمندی و حسن تدبیر
بعد از خلوص و توکل به خدا مهمترین ویژگی سیدحسن نصرالله، خردمندی و حسن تدبیر است. او با تدبیر توانسته جمع را حفظ کند و به خرد جمعی نقش دهد. شورای حزبالله به تمام معنا شوراست و تصمیمات در آن واقعا با تدبیر گرفته میشود. سید نهتنها شیعیان، بلکه همه مردم لبنان را میتواند، جذب کند. من در سفری با آقای نبیه بری، رئیس مجلس لبنان دیدار کردم. او رهبر جنبش امل بوده و در مقطعی زمانی با حزبالله جنگیده است، اما در آن زمان از سیدحسن نصرالله ممنون بود. او میگفت سیدحسن نصرالله در اوج جنگ ۳۳ روزه برایم پیغام فرستاد «من جنگ را از نظر نظامی فرماندهی میکنم؛ ولی در صحنه سیاسی شما جنگ را فرماندهی کنید.» نبیه بری میداند ثمره جنگ در بهرهبرداری سیاسی از آن است و آقای نصرالله خالصانه آن را در طبق اخلاص قرار داد و به ایشان تقدیم کرد. سیدحسن خیلی خوب توانست وحدت درونی شیعیان لبنان را حفظ کند. یکی از اولین توطئههای آمریکا و اسرائیل و نیروهای خائن وابسته به آنها این بود که وحدت شیعی را متلاشی کنند.
او با بهرهگیری از درایت آقای نبیه بری و دیگر شخصیتهای مؤثر در میان شیعیان لبنان همچون سیدمحمدحسین فضلالله و شیخ محمدمهدی شمسالدین را به همکاری واداشت و با همکاری آنان توانست وحدت شیعی را حفظ کند. در آن جنگ نهتنها وحدت شیعه که وحدت و یکپارچگی ملت لبنان را حفظ کرد. سیدحسن توانست فؤاد سینیوره، نخستوزیر لبنان و ولید جنبلاط، رئیس حزب سوسیالیست دروزی لبنان را به خط مقدم بیاورد. او با درایت و عقل به نحوی رفتار کرد که ولید جنبلاط و سینیوره و سمیر جعجع نتوانستند کارشکنی کنند. این خیلی مهم است. نوع رفتار سیدحسن نصرالله در جنگ ۳۳ روزه حتی بسیاری کشورهای غربی متحد اسرائیل را با حزبالله همراه کرد. به نظر من آمریکا این جنگ را برای نابودی حزبالله آغاز کرد و بوش آغازگر جنگ بود تا در منطقه، خاورمیانه جدیدی بسازد. شکی نیست که او و هیأت حاکم آمریکا این جنگ را برای تحکیم موقعیت حزب جمهوریخواه راه انداختند، اما نتیجه آن خلاف انتظار آنها بود.
در تمام پایتختهای دنیا تصاویر بوش و پرچم آمریکا را آتش زدند و تصاویر سیدحسن نصرالله را در دست گرفتند یا روی خودروها چسباندند و پرچمهای حزبالله را به اهتزاز درآوردند. آمریکاییها به بیکفایتی در جنگ معروف شدند. آنها نهتنها از نظر نظامی و تاکتیکی و استراتژیک بلکه از نظر سیاسی هم کمعقل و سست بودند؛ بهگونهای که تصمیمگیری شورای امنیت را معطل کردند تا شمار کشتگان بیدفاع و غیرنظامی روزبهروز بیشتر شد و حادثه قانا اتفاق افتاد و مسئولیت تمام این تعللها و طولانی کردن جنگ به عهده آمریکا افتاد.
درحقیقت هم سران آمریکا و هم سران اسرائیل باید سرزنش میشدند. همه میدانند که در این جنگ رایس و بوش تصمیم گیرنده بودند و اسرائیل در خدمت رایس بود. سیدحسن نصرالله در سخنرانی روز جشن پیروزی به این نکته اشاره کرد که مزارع شبعا در آستانه آزادی قرار داشت ولی بعضی افراد برای لجبازی و برای اینکه این موقعیت به نام حزبالله ثبت نشود، جلوی آزادسازی شبعا را گرفتند. رایس شخصا تصمیم گرفت مزارع شبعا آزاد شده و در چهارچوب مذاکره قرار داده شود؛ ولی سران برخی احزاب و گروههای لبنانی مخالف حزبالله در دیدار با رایس در سفارت آمریکا مانع از این تصمیم شدند. آنها نمیخواستند پیروزی و افتخار در این جنگ به نام حزبالله ثبت شود؛ در حالی که برای حزبالله این نکته مهم نبود و سیدحسن نصرالله اعلام کرد: «با آزادی مزارع شبعا موافق است و این آزادی به نام هرکسی ثبت شود مانعی ندارد. اسیران لبنانی در بند رژیمصهیونیستی باید به میهن برگردند و فرقی نمیکند این کار به اسم چه کسی تمام شود.»
۴. سید صادق
سیدحسن فردی با سیاست و کیاست و قدرت است و میتواند جنگ را اداره کند و آنچه میخواهد، تحقق بخشد. خود اسرائیلیها و صهیونیستها هم او را بیش از رهبران خود قبول دارند، زیرا او دروغ نمیگوید یا کاری را که میگوید، انجام میدهد ولی رهبران آنها دروغ میگویند. این برای اسرائیل خیلی بد و نوعی افتضاح است. رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل که از حمله اطلاع داشت، سهام خود را در بورس تلآویو فروخت. معلوم است چنین لشکری در مقابل کسی که جان خود را در طبق اخلاص گذاشت، شکست میخورد. اصولا رفتار حزبالله و سیدحسن را نمیتوان با رفتار اسرائیلیها مقایسه کرد. بچههای حزبالله جان خود را بر کف گرفتهاند و طبیعی است که پیروز میشوند، اما اسرائیلیها شکست میخورند. خوشبختانه از نظر اطلاعاتی و عملیاتی که یکی از پایههای قدرت در دنیای امروز است، حزبالله بر اسرائیل برتری دارد. در طول جنگهایی که منجر به آزادی شدند، حزبالله فرماندهان مهم اسرائیل را پیدا میکرد و به هلاکت میرساند. فرمانده کل شمال اسرائیل را هم با همین روش زد.
۵. مقاومت؛ راهکار و روش
مقاومت فقط روش نیست؛ بلکه راهکار است. مقاومت در همه جا، حتی در ایران و در حزبالله، نتیجه داده است. انشاءالله در فلسطین هم نتیجه خواهد داد. این سنت الهی است که اگر قومی یا ملتی در خود دگرگونی ایجاد کند، خداوند هم سرنوشت آنان را عوض میکند. نیروهای حزبالله واقعا بچههای خالصیاند و خودشان را تزکیه کردهاند که نتیجهاش پیروزی بود.
۶. استفاده درست از نیرو
سیدحسن نصرالله مرد بسیار مدبری است. او نهتنها شیعیان که همه لبنان را از نظر معنوی جذب کرده است. جنبش امل افتخار میکند که در این جنگ در خدمت حزبالله بوده است. این جنبش زمانی حزبالله را رقیب سرسخت خود میدانست و با آن جنگیده و میان آن دو برادرکشی راه افتاده بود. یکی از گامهای مثبت سیدحسن جذب مقاومت مؤمنه بود. او نیروهای مخلصی را که در مقاومت مؤمنه سراغ داشت جذب کرد و برای نیروهای سیاسی هم که نمیتوانست جذب کند، جایگاه خاصی ایجاد کرد. برای مثال به مصطفی دیرانی شخصیت تاریخی لبنانی که سالها اسیر اسرائیل بود جایگاه خاصی اختصاص داد. سیدحسین موسوی یا ابوهشام هم داخل حزبالله به فعالیت خود ادامه میدهد. این هنر مدیریت سیدحسن نصرالله است که میتواند از هر نیرویی با هر ظرفیتی در جایگاه خودش استفاده کند.
۷. روحیه قوی و مصمم
سیدحسن نصرالله با روحیهای بسیار قوی و مصمم میداند چه کار میکند. مصاحبههایش در طول جنگ هم همینطور بوده است. او کارها را با آرامش و دقت مدیریت میکند. در صحنه عملیات میداند چه کند و همینطور در صحنه نظامی در عرصه سیاست، اطلاعات، امور فرهنگی و اجتماعی. برای مثال، همه اعراب و آمریکاییها و غربیها برای بازسازی لبنان جمع شدند. ولی سیدحسن و حزبالله بسیار زیبا عمل کردند؛ آنها از همان اول اعلام کردند کسانی که خانههایشان خراب شده سراغ افراد بیسروپا نروند؛ بلکه در خانههای خود باشند. نصرالله گفت: «پول میدهیم تا خانه اجاره کنند، وسایل خانه بخرند و زندگی کنند تا خانههایشان ساخته شود.» دولت لبنان با همه امکاناتش هنوز نتوانسته کاری انجام دهد؛ حزبالله سرتاسر منطقهای را که برای خود در نظر داشته پاکسازی کرده است.
اسرائیل در حمله به ضاحیه آن را نابود کرد، اما اکنون این سرزمین دوباره هموار و آماده بازسازی شده است. آن زمان بوش و رایس و وزیر خارجه اسرائیل به زبان آمدند و به عربها گفتند: «بیایید به لبنان کمک کنید و آن را بسازید وگرنه دوباره این حزباللهیها میسازند و مردم را جذب میکنند.» این شایسته قدردانی است که آن سالها قبل از بازگشت مردم جنگزده به خانههای خود، نماینده حزبالله در آنجا ایستاده بود و از آنها استقبال و به آنها پول تقدیم میکرد. آنان بدون بروکراسی عریض و طویل خسارت را جبران کردند؛ کاری که دولت لبنان انجام نداده بود.
درباره جنگ ۳۳ روزه
روشن است که هدف اسرائیل از تحمیل جنگ ۳۳ روزه در ماه ژوئیه بر لبنان نابودی حزبالله و فراهم کردن زمینه مناسب برای اجرای طرحها و توطئههای خود و آمریکا در خاورمیانه بود. باید تأکید کنم جنگ ۳۳ روزه را حزبالله شروع نکرد؛ بلکه اسرائیلیها با طراحی و هماهنگی آمریکاییها یا دستکم با توافق قدرتهای بزرگ آغاز کردند. اگر نگویم توطئه از قبل طراحی شده بود، ولی مسلما اسرائیل موافقت تمام قدرتهای بزرگ را برای این جنگ به دست آورده بود. سران هشت کشور بزرگ صنعتی در کنفرانس خود که در سنپترزبورگ برگزار شد عملا از اسرائیل پشتیبانی کردند. محافظهکارهای عرب هم از موضع آمریکا و اسرائیل حمایت کردند.
جریانهایی در داخل عربها با این امید واهی که نابودی حزبالله امکانپذیر است با آمریکا همراهی کردند. به هر حال در همه صحنههای سیاسی نظامی، اطلاعاتی، اجتماعی و فرهنگی، حزبالله به پیروزی کامل دست یافت و متجاوزان را به انزوا کشاند. اسرائیل یکی از بزرگترین و با استعدادترین ارتشهای دنیا را دارد و ظرف سه روز میتواند سه لشکر مکانیزه را آماده کند و پای جنگ بیاورد، اما با همه توانایی و مهمات خود کم آورد. حزبالله با اینکه اسرائیل دور تا دور جادههای لبنان را بمباران کرده بود، در این جنگ با کمبود مهمات روبهرو نشد. در روز اول جنگ ۱۰۰ موشک و در روز دوم ۱۵۰ موشک و در روز آخر ۳۵۰ موشک شلیک کرد و شهرهای خضیره و عفوله و کریاتشمونا را هدف قرار داد. در روزهای آخر هم حیفا را زد. آنها جنگ را شروع کردند ولی بمب هوشمند و لیزری کم آوردند که از آمریکا برای آنان آورده بودند.
اما نیروهای حزبالله از روز اول تا آخر جنگ، محکم و استوار در سنگرهای خود مستقر بودند و توانستند جنگ را اداره کنند. از روز اول جنگ، سیدحسن نصرالله به اسرائیلیها گفت جنگ همهجانبه خواسته حزبالله نبود ولی حالا که چنین خواستید، اشکالی ندارد. این بار فقط ما کشته نمیدهیم و تنها خانههای ما ویران نمیشوند، بلکه شما هم آواره میشوید، خانههایتان خراب و بچههایتان کشته خواهند شد.
او به آنان گفت: «اگر شهرهای ما را بزنید ما نیز شهر حیفا، بعدِ حیفا و بعدِ بعدِ حیفا را میزنیم.» راهکار سیدحسن نصرالله برای جنگ این بود که روند شعارهای اسرائیل در جنگ را تغییر داد. در ابتدای جنگ گفتند هدف «نابودی حزبالله» است؛ یعنی سیدحسن و دیگر رهبران حزبالله را بگیرند و در دادگاه مبارزه با تروریسم محاکمه کنند. وقتی نشد شعار «خاورمیانه جدید» سر دادند. بعد گفتند «پاکسازی جنوب رودخانه لیتانی از سلاح حزبالله». وقتی نشد گفتند «کمربند ۲۰ کیلومتری» و بعد «کمربند ۲ کیلومتری». بعد طرح «نیروهای چند ملیتی» را مطرح کردند و در آخر به قطعنامهای رضایت دادند که ضمانت اجرایی هم ندارد.
حزبالله اینگونه عمل کرد و آمریکا و اسرائیل و همه جهان غرب با هم نتوانستند در برابر آن بایستند. از نظر امنیتی و اطلاعاتی ارتباط میان همه فرماندهان مقاومت با رهبری حزبالله تا روز آخر جنگ برقرار بود. پس از تصمیم فرماندهی نظامی در عرض یک ساعت، ۱۰۰ موشک به طرف فلسطین اشغالی شلیک میشد. اسرائیلیها در به در دنبال این بودند که این موشکها از کجا شلیک میشود تا سکوهای موشکی را شناسایی و بمباران کنند. ماهوارههای آمریکا و اسرائیل و غربیها همه روی منطقه عملیات متمرکز شده بود. هواپیماهای شناسایی اسرائیلی اعم از بیسرنشین و سرنشیندار تمام مدت روی منطقه عملیات پرواز میکردند.
بر فراز منطقه بالن به هوا میفرستادند که متحرک نباشد و منطقه عملیات را تمام وقت کنترل میکردند. همه اینها مستقیم به سیستم اطلاعاتی و رایانههای اسرائیل متصل بودند و هواپیماهای اسرائیلی با استناد به این بانک اطلاعاتی به اهداف حمله میکردند؛ ولی نتوانستند شلیک موشکهای حزبالله را متوقف کنند. حزبالله بر کار اسرائیلیها اشراف داشت، اما اسرائیلیها نمیدانستند حزبالله چه میکند.
حتی بیش از این میخواهم بگویم سیدحسن آنها را اداره میکرد. حزباللهیها اهداف جنگی اسرائیلیها را تعیین و به آنها تحمیل میکردند که از کجا وارد شوند و نیروی زمینی اسرائیل چه کند. به همین دلیل آنها به تله افتادند. سیدحسن بسیار زیبا کارها را تنظیم میکرد. او اعلام میکرد حیفا در مقابل حومه جنوبی بیروت و فلان شهر در مقابل فلان شهر و جنگ را اداره میکرد. اسرائیل را نیز مدیریت میکرد. آخر کار هم به اسرائیلیها میگفت اگر بیروت را زدید، تلآویو را میزنیم لذا اسرائیل جرات نکرد به مرکز بیروت حمله کند، با اینکه هدف سیاسی اسرائیلیها این بود که جنگ نامحدود باشد.
منبع: فرهیختگان