وب گردی

عادل شهید همه است

شهید عادل رضایی آخرین مداحی خود را تنها چند ساعت قبل از شهادت در وصف حضرت زهرا (س) در گلزار شهدا خواند. مداحی‌هایش در کرمان و رفسنجان همیشه مورد توجه عاشقان اهل‌بیت (ع) بود و مجلسی گرم و پرشور داشت. او از کودکی وارد مداحی شد و در مناسبت‌ها ازجمله ایام محرم و صفر و ماه رمضان نوحه‌خوانی و مرثیه‌سرایی می‌کرد. این شهید تا صبح روز شهادت، در حال انجام مراسم مذهبی و مداحی در گلزار شهدا بود. او خادم‌الرضا و از خادم‌یاران حرم‌رضوی نیز بود. روضه شهید رضایی در روز ۱۳دی ماه۱۴۰۲ بسیار جانسوز بود و چه زیبا خدا سوز دلش را شنید و شهدا آمین‌گوی دعایش شدند. او در آخرین روضه‌اش در میان زائران حاج‌قاسم اینگونه می‌خواند:همیشه به آقایم گفته‌ام، من که خودم را خوب می‌شناسم، من که به درد شهادت نمی‌خورم، آقا جان یک مرگی رقم بزن، بفهمن نوکر تو بودیم! نگن فلانی تصادف کرد، زشته بگن نوکر امام حسین (ع) تصادف کرد، نوکر باید رنگ و بویی از اربابش داشته باشد… مهدیه صدیقی، همسر شهید از سیره و سبک زندگی شهیدش می‌گوید.

رنگ و عطر حسینی و شهدایی

طلب شهادت ذکر همیشگی روضه‌های شهید بود، همسرش در این باره می‌گوید: عادل از مقطع راهنمایی مداحی را شروع کرد. او از همان سنین روضه امام حسین (ع) می‌خواند و متوسل به اهل‌بیت (ع) بود. قطعاً کسی که سال‌ها در این وادی باشد، باید در خط الهی و معنوی قدم بردارد. چطور می‌توان در این درگاه بود و مرگی عزتمند را طلب نکرد؟! آرزوی همسرم مرگ باعزت بود. او در روز شهادتش مداحی کرد و در آخرین مداحی‌اش گفت: همیشه به آقایم گفته‌ام، من که خودم را خوب می‌شناسم، من که به درد شهادت نمی‌خورم، آقا جان یک مرگی رقم بزن، بفهمن نوکر تو بودیم! نگن فلانی تصادف کرد، زشته بگن نوکر امام حسین (ع) تصادف کرد، نوکر باید رنگ و بویی از اربابش داشته باشد.

عادل ارادت زیادی به شهدا داشت. او به عشق شهدا در مراسم و یادواره شهدا در اکثر مناطق و شهرستان‌های استان شرکت و مراسم‌های شهدا را با شکوه هرچه تمام‌تر برگزار می‌کرد. گاهی من به خاطر طولانی‌بودن مسیری که برای شرکت در مراسم شهدا طی می‌کرد، گلایه می‌کردم و از او ایراد می‌گرفتم، اما او می‌گفت: خانم تجلیل از یاد و نام شهید است، برای شهداست. من دیگر حرفی نمی‌زدم و سکوت می‌کردم، چون بر این باور بودیم که زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست؛ و شهید شد!

 شنیدن خبر شهادت فرمانده برای شهید عادل رضایی چنان سخت بود که دیگر قد راست نکرد. همسرش می‌گوید: معمولا روز‌های جمعه به خاطر شرکت در دعای ندبه منزل نبود. اما روز ۱۳دی ماه سال ۱۳۹۸ عادل برنامه‌ای نداشت و در خانه بود. پسرم ساعت ۷ صبح تلویزیون را روشن کرد و گفت: مادر زیرنویس تلویزیون را ببین، حاج‌قاسم را به شهادت رسانده‌اند! به تلویزیون نزدیک شدم، همان لحظه عادل از خواب پرید و زیر نویس را خواند، بی‌قرار بود، ۱۰ دقیقه‌ای فقط بر سرش می‌زد و می‌گفت: وای حاجی را شهید کردند و بعد هم برای پیگیری کار‌ها از خانه بیرون رفت. 

حاج‌قاسم لله بود

نکته‌ای که من به آن اعتقاد دارم، این است که ما باید برای خدا باشیم. فقط همین! اگر «خدا» را در همه زندگی مان در نظر بگیریم، به هدف آفرینش که بندگی خداست، می‌رسیم. حاج‌قاسم همین تفکر را داشت. او لله (برای خدا) بود. سال‌ها مجاهدت کرد و در عرصه‌های مختلف در دوران انقلاب، در دفاع مقدس، در سپاه، در نیروی قدس، در جبهه مقاومت و در همه این روزها، فقط خدا را می‌دید. کار را انجام نمی‌داد که بگویند حاج‌قاسم این کار را کرد. او برای رضای خدا قدم برمی‌داشت و کسی که به خاطر خدا کار کند، خدا می‌داند که چگونه برایش جبران کند. خدا او را با شهادت عاقبت‌بخیر کرد. همیشه به چهره حاج‌قاسم به عنوان یک پدر خیلی مهربان و دوست‌داشتنی نگاه می‌کنم. همیشه غصه می‌خورم که چقدر حیف که آدم‌های خوب می‌روند. کاش برای همیشه بین ما بمانند، ولی نمی‌شود. شاخصه بارز دیگر سردار سلیمانی مهربانی‌اش نسبت به فرزندان و خانواده شهدا بود، او اشداء علی‌الکفار و رحماء بینهم بود. 

آمین‌گویان شهادت

 او از دعای شهادت در حق همسرش می‌گوید: من برای شهادت عادل دعا می‌کردم. می‌گفتم که ان‌شاءالله بعد از ۱۲۰ سال. از خدا می‌خواستم مرگش، مرگ باعزت و همراه با عاقبت‌بخیری باشد، ولی اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم، اینقدر زود خدا خریدارش شود. همیشه فکر می‌کردم تا شهادتش وقت زیادی مانده! شهادت دعای همیشگی‌اش بود. جلسات روضه و مداحی‌اش را با همین دعا به پایان می‌رساند. همسرم به شهدا توسل می‌کرد و هر آنچه می‌خواست از آن‌ها می‌گرفت. عادل از شهدا خیلی چیز‌ها گرفت. برای ما شهدا زنده‌اند و در میان‌مان زندگی می‌کنند. باید به این درک برسیم که آن‌ها زنده‌اند. ما با توسل به شهدا می‌توانیم به آنچه می‌خواهیم دست پیدا کنیم. می‌توانیم آن‌ها را واسطه خیر حوائج خود قرار دهیم. عادل اینگونه بود. او خیلی از حوائجش را از شهید لنگری‌زاده گرفت، از بسیاری از شهدا… قطعاً شهدا آمین‌گوی دعای شهادتش بودند. 

 گلزار به وقت «یک‌وبیست»

او در ادامه به کار‌های فرهنگی و جهادی شهید رضایی اشاره می‌کند و می‌گوید: ما در این چهار سال در ایام شهادت حاج‌قاسم، عادل را در خانه نمی‌دیدیم. او چند روز قبل و بعد از سالگرد در کرمان و شهرستان‌ها و در برنامه‌های گلزار حضور داشت. 

عادل در این چهار سال مرتب از مجاهدت‌های حاج‌قاسم می‌گفت و از غیرتش می‌خواند. او از خاطرات حاج‌قاسم روایت و کتاب‌های مربوط به ایشان را مطالعه می‌کرد. 

در برنامه «یک‌وبیست» که همان روز‌های ابتدایی شهادت حاج‌قاسم برنامه‌ریزی شد، حضوری فعال داشت، اگر اشتباه نکنم اولین برنامه را عادل اجرا کرد. ما آن شب در گلزار شهدا همراهش بودیم و حال و هوای خوبی در آنجا برپا بود؛ برنامه‌ای که بعد‌ها تداوم پیدا کرد و الحمدلله امروز یکی از برنامه‌های خوب گلزار شهداست. برنامه «یک‌وبیست» برای همیشه به یادگار ماند. 

او از رفتن و شهادتش می‌گفت و من… 

روایت‌های امروز همسر شهید خبر از شهادتی می‌دهد که گویا نویدش پیش‌تر به گوش شهید عادل رضایی رسیده بود. همسرش این‌گونه ادامه می‌دهد: حال و هوای عادل در روز‌های قبل از شهادت عجیب بود. من حرف‌هایش را به شوخی می‌گرفتم، اما گویا او از شهادتش خبر داشت. 

قرار بود بعد از برگزاری مراسم چهارمین سالروز شهادت حاج‌قاسم، عادل برای زیارت به کربلا برود. او تقریباً از دو هفته قبل از این اتفاق به من می‌گفت: خانم این کربلا آخرین سفر من است. من دیگر برنمی‌گردم. مدیونم هستی که پیکر مرا از کربلا برگردانی! من به گمان شوخی‌های همیشگی که باهم داشتیم، این صحبت‌هایش را به شوخی گرفتم و خندیدم، اما او می‌گفت: باشد بخند! قبل از شهادتش هم می‌گفت: من تا شهادت حاجی کار می‌کنم! من اصلاً نمی‌دانستم که قرار است چه اتفاقی برایش بیفتد؟! شب قبل از حادثه تروریستی کرمان، در موکب مشغول خادمی بودیم، همسرم حال خاصی داشت، یک نورانیت و برق خاص و عجیبی در چشمانش بود. نمی‌دانستم فردا دیگر او کنار من نخواهد بود. 

 اینجا نیا!

روایت‌های مهدیه صدیقی به روز حادثه برمی‌گردد و می‌گوید: روز ۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۲ تجمع خادم‌یاران حرم رضوی بود. من و عادل که هر دو خادم‌یار حرم امام رضا (ع) هستیم، به گلزار شهدا رفتیم. او برنامه‌اش را در گلزار اجرا کرد. آن روز حالش هم خوب نبود، همه‌اش می‌گفت من حالم خوب نیست، اما قول داده‌ام که برای برگزاری مراسم حضور داشته باشم. 

عادل به مادرش قول داده بود که او را هم برای دیدن حال و هوای معنوی زائران و مراسم به گلزار بیاورد. ظهر شهادت، یعنی روز ۱۳ دی ماه ساعت ۱۳:۳۰ بود، به مادرش گفت که به دنبال‌شان می‌رود، مادرش مخالفت کرد و گفت: نه عادل جان نیا مادر، شما آنجا کار دارید. وقت نمی‌کنید. 

عادل به مادرش گفت: آماده شوید من می‌آیم. من هم همراهش رفتم. چون کارت تردد داشت من را همراه خودش برد و در چهارراه شهید یوسف الهی پیاده کرد که من به موکب بروم و او به دنبال مادرش برود. ما در موکب بودیم که انفجار اول صورت گرفت و همان لحظه با خودم گفتم عادل از محوطه خارج شده. بعد از انفجار اوضاع و احوال آنجا به هم ریخته بود. ما که در صحنه بودیم، مردم را آرام می‌کردیم و به زائران آرامش می‌دادیم. همان طور که میان مردم بودم، گوشی به دست داشتم و دائم شماره عادل را می‌گرفتم تا به او خبر سلامتی خودم را بدهم. با خودم گفتم، او حالا با شنیدن خبر انفجار نگران شده است. شماره را گرفتم. عادل جواب داد، سلام و علیک کردم و گفتم کجا هستید؟! ما حال‌مان خوب است! اینجا را زدند. شما دیگر به گلزار برنگرد. اینجا نیا. این آخرین صحبت‌های من و عادل بود تا اینکه انفجار دوم اتفاق افتاد. گویا لحظاتی قبل از انفجار دوم، عادل ماشین را کنار خیابان پارک می‌کند و همین که از ماشینش فاصله می‌گیرد، انفجار دوم اتفاق می‌افتد. عادل مجروح می‌شود و دوستش که همراهش بود، عادل را به بیمارستان می‌رساند، اما همسرم در اتاق عمل به شهادت می‌رسد. 

از دخترک بابایی‌اش دل کند!

همسرانه‌هایش به روایت شهادت می‌رسد؛ به لحظاتی که سخت دلتنگش می‌کند: بعد از انفجار دوم، چند باری با عادل تماس گرفتم، او پاسخ نداد. با خودم گفتم قطعاً عادل هم آمده و در این شرایط در حال امدادرسانی به بچه‌های خادم است. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که او خانواده را به خانه رسانده و برگشته و در انفجار دوم مجروح شده است. 

تقریباً غروب بود. ما در موکب بودیم که تماس‌هایم شروع شد. همه تماس می‌گرفتند و حال عادل را می‌پرسیدند و سراغش را می‌گرفتند. من هم از آخرین تماس و صحبت با عادل و سلامتی‌اش برای‌شان می‌گفتم، اما کمی بعد متوجه شدم حتماً برای عادل اتفاقی افتاده! که همه جویای حالش شده‌اند. نهایتاً خبر مجروحیت همسرم را به من دادند و من برای پیداکردن او راهی بیمارستان شدم. حدوداً به پنج بیمارستان رفتم و به دنبال عادل گشتم، بعد هم برادرم زنگ زد و گفت: خودت را برسان بیمارستان افضلی‌پور، بچه‌ها عادل را در بیمارستان افضلی‌پور دیده‌اند، حتی یک لحظه فکرم به شهادت او نرفت. با خودم گفتم مجروح شده و خوب می‌شود. وارد بیمارستان افضلی‌پور شدم. آنجا متوجه شهادت عادل شدم. آخر‌های شب با پیکر همسر شهیدم ملاقات کردم. شکی نیست که شهدا انتخاب شده‌اند. شهادت رزقی بود که در مسیر حاج‌قاسم نصیب عادل شد. اما به نظرم عادل دل کنده بود. از هر آنچه تعلق دنیایی بود، از هر آنچه برایش دلبستگی و وابستگی می‌آورد. سخت بود، خیلی سخت که از یک دختر ۵/۳ ساله دل بکنی، از شیرین زبانی‌هایش، از دختری که بابایی است. 

بکشید ما را، عاشق شهادت می‌شویم

همسر شهید در پایان از شکوه حضور زائران مکتب سلیمانی گفت تا رسید به ساعات بعد از حادثه تروریستی. او از مردمی گفت که همیشه خالق حماسه‌اند. مردم در مسیر گلزار شهدا صحنه‌های بسیار زیبایی خلق کردند. این پیاده‌روی همه ذهن‌ها را به سمت پیاده‌روی کربلای امام حسین (ع) می‌کشاند. این عشق درونی نسبت به مکتب حاج‌قاسم است. من این عشق را تنها منحصر به مردم ایران نمی‌دانم. در این چهار سال، از سر تا سر جهان به زیارت حاج‌قاسم آمده‌اند. 

این حوادث عشق بین مردم و شهدا را چندبرابر می‌کند. روز حادثه، دقیقاً چند ساعت بعد از انفجار، مردم و خادمان خیابان‌ها را شستند و موکب‌ها کار ها‌ی شان را مجدداً آغاز کردند و زائران دوباره راهی مسیر گلزار شهدا شدند. خودم فردای همان روز از آن خیابان عبور کردم، باورتان نمی‌شود که چه جمعیتی در آن مسیر بود. من با دیدن این صحنه فقط گفتم الحمدلله. 

این همان مسیری بود که روز قبل در آن دو انفجار اتفاق افتاده بود و مردم به خاک و خون کشیده شده بودند، اما باز هم همین مردم حماسه آفریدند. دشمنان ما نمی‌دانند، ملتی که شهادت دارد، هر روز بیدار‌تر می‌شود و دشمنان ما این را نمی‌فهمند. شما وقتی بیایید زن و بچه و مردم را به شهادت برسانید، مردم را بیدار می‌کنید! هر چه بیشتر ما را بکشید، ما بیشتر عاشق شهادت می‌شویم.

منبع: روزنامه جوان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا