وب گردی

صدّام برای اسارت یا شهادت این فرمانده ایرانی جایزه تعیین کرده بود

هرگز امکان نداشت سرهنگ آبشناسان را در ستاد لشکر پیدا کرد! همیشه درحال شناسایی، یا در عملیات چریکی، یا مشغول راز و نیاز در حسینیه پادگان بود. امکان نداشت دعای کمیل شب‌های جمعه او، ترک شود. در هر موقعیتی که بود، شب جمعه که می‌شد، به یکی از بچه‌ها می‌گفت فلانی برو یک فانوس پیدا کن تا با خدا راز و نیاز کنیم. سپس زیر درختی یا در گوشه حسینیه می‌نشست، و در کنار نور فانوس، دعای کمیل می‌خواند. چنانچه از نزدیک او را نگاه می‌کردید، بی‌تابی و تراوش اشک‌های او را به‌راحتی می‌دیدید.

 شهید حسن آبشناسان در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۵ در محله نازی‌آباد در تهران زاده شد. او در مدت ۸سال دفاع‌مقدس، فرماندهی قرارگاه منطقه‌ای شمال‌غرب نزاجا و لشکر ۲۳ نیرو‌های ویژه هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران را برعهده داشت. آبشناسان همچنین ورزشکاری ماهر بود و در بسیاری از حوزه‌های ورزشی نیز مهارت داشت. شهید آبشناسان چنان رشادت‌های عجیب و محیرالعقولی از خود در جنگ نشان می‌داد که بسیاری از آن متعجب بودند. به‌خصوص نفوذ ۴۰کیلومتری او در خاک دشمن معروف است که در این گزارش درباره آن هم نوشته‌ایم، اما در کنار این رشادت‌ها، آبشناسان ایمان و ارادتی هم داشت وصف‌ناپذیر. به‌خصوص که گاهی او را در حال دعا و راز و نیاز می‌دیدند، درحالی‌که اشک بر چشم دارد و در سجده است. او در ۸ مهرماه ۱۳۶۴، در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقه سرسول کلاشین عراق بر اثر برخورد ترکش موشک‌های گراد رژیم بعث، به شهادت رسید. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی است از زندگی، مهارت و رشادت‌های این شهید بزرگوار به استناد کتاب «او نگاهش را به ارث گذاشت» نوشته گلستان جعفریان و همچنین خبرگزاری تسنیم و دفاع‌مقدس.

 وقتی پیشنهاد ۴۰۰میلیون تومانی پهلوی را رد کرد!
 روایت مادر شهید
در زمان رژیم طاغوت (سال ۱۳۵۰)، به حسن آبشناسان پیشنهاد شد در ازای دریافت دستمزد ماهانه مبلغ ۱۰۰هزار تومان (حدود ۴۰۰میلیون تومان در زمان فعلی) در جنگ «ظفار» در سلطان‌نشین عمان شرکت کند، اما او این پیشنهاد را به‌شدت رد کرد و گفت: «این عمل ظلم به یک ملت مسلمان است و رضای خدا در این کار نیست. هر نفسی که می‌کشیم، باید برای رضای خدا باشد.» درحالی‌که پذیرش این پیشنهاد می‌توانست تأثیر زیادی در بهبود وضعیت اقتصادی خانواده آبشناسان داشته باشد، اما قبول نکرد.
 
نفر اول مسابقات ارتش‌های جهان در اسکاتلند

روایت فرمانده پیشین نیروی زمینی

شهید حسن آبشناسان در سال ۱۳۵۴همراه تیم منتخب ایران در مسابقات بین‌المللی ورزش نظامی تکاوران کوهستان ارتش‌های منتخب جهان در اسکاتلند شرکت کرد و به مقام اول دست یافت. پس از گذشت مدتی به‌خاطر رعایت نظم و پاکیزگی از طرف داور مسابقات تقدیرنامه دریافت کرد. ظاهرا آبشناسان هنگام کوهنوردی در مسابقات مزبور آشغال‌های سر راه خود را از زمین برمی‌داشت و در آشغال‌دانی می‌ریخت. میجر اسکاتلندی که همراه آبشناسان کوهنوردی می‌کرد به او می‌گوید شما یک افسر ارشد هستید، چرا این کار را می‌کنید؟ حسن در پاسخ به او می‌گوید: «من مرد کوهستان هستم. حیف است این طبیعت زیبا و این محیط‌زیست آلوده باشد».
 
بهترین ژنرالت را بفرست صدّام!

روایت همرزمان

در روز‌هایی که عراق اکثر شهر‌های ایران را موشک‌باران می‌کرد، این فرمانده شجاع ایرانی نامه‌ای به صدام نوشت: «اگر جناب صدام‌حسین، ژنرال است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ‌آورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه اینکه با بمب‌افکن‌های اهدایی شوروی، محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» در جواب این نامه، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به فرمانده نامدار ایرانی نحوه انجام یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. این فرمانده ایرانی سال‌ها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان، دیده و شکست داده بود. آنجا گروه او اول و عراقی‌ها هفتم شده بودند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن آبشناسان دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را هم اسیر کرد. بعد از این واقعه بود که صدام رسما برای سرش جایزه تعیین کرد. ضمن اینکه دیگر عراقی‌ها هراس داشتند به دشت عباس بیایند چراکه می‌دانستند آبشناسان و گروه کماندو‌های او، آنجا هستند.
 
بستر خوابش پتویی ساده بود روی زمین پادگان

روایت فرمانده وقت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع)

سرلشکر سنجری، فرمانده وقت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) و همرزم شهید حسن آبشناسان می‌گوید: «با وجودی که شهید آبشناسان از امکانات رفاهی فراوان برخوردار بود، ولی در قرارگاه‌ها و پادگان‌ها، شب‌ها برای خواب پتویی را روی زمین پهن می‌کرد و روی آن دراز می‌کشید و پتویی را هم روی خود می‌انداخت. بیشتر اوقات خود را بدون تکلف و در کمال سادگی می‌گذراند. نه لباس فرم فرماندهی نیروی مخصوص به تن می‌کرد و نه درجه نظامی روی دوش قرار می‌داد. برای ارضای حس کنجکاوی دیگران می‌گفت: «زمانی این لباس را خواهم پوشید که تک‌تک افراد این لشکر، تکاور واقعی باشند. تا زمانی که یک نیروی ناتوان و نالایق در این لشکر وجود نداشته باشد من خود را فرمانده لشکر نیروی مخصوص نمی‌دانم.»
 
نفوذ در ۴۰کیلومتری خاک دشمن

روایت جانشین پیشین فرمانده کل ارتش

امیر ناصر آراسته، می‌گوید: «باور نمی‌کنید، اگر بگویم ۴۰ کیلومتر پیشروی کردیم. مطمئن هستم که باور نمی‌کنید. خود ما هم باور نمی‌کردیم، اما سرهنگ (آبشناسان) بی‌توجه به اضطراب ما و موقعیت دشمن تا آنجا جلو رفته بود. طی یک کمین در محور دشت عباس، دو خودروی عراقی را منهدم و حدود ۱۵ نفر از نیرو‌های عراق را اسیر کردیم و برگشتیم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه، راه را کنترل می‌کرد که گم نشویم. وقتی برگشتیم و سرهنگ گزارش کار را ارائه کرد، دهان فرماندهان از تعجب باز مانده بود، این کار با هیچ قاعده‌ای جور درنمی‌آمد و سرهنگ با طرح و فکر خودش، آن را به انجام رسانده بود، بدون دادن حتی یک نفر تلفات. یکی از افسران جلو آمد و با حالتی ناباورانه که عمق حیرت و بهت او را آشکار می‌کرد، پرسید: «جناب‌سرهنگ، من اصلا متوجه نمی‌شوم، آخر چطور می‌شود که شما ۴۰ کیلومتر وارد خاک دشمن بشوید، بکشید و بگیرید، بدون حتی یک کشته؟!» دستی به ته‌ریش چندروزه صورتش کشید و لبانش را به خنده باز کرد، صدای مردانه و پر هیبتش در گوش‌مان پیچید؛ گفت: «این کارِ من است. من یک افسر نیروی مخصوص هستم، انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک خودش با حداقل نفرات و تلفات، جزو وظایفِ من است. من کاری بیشتر از وظیفه خودم انجام نداده‌ام.»
 
مگر من از حضرت ابراهیم (ع) بالاترم؟

روایت یکی از همرزمان

شهید آبشناسان در واکنش به اعتراض برخی از افسران ارشد که با پیشروی او به عمق مواضع دشمن برای اجرای عملیات متهورانه مخالفت می‌کردند، می‌گفت: «مگر حضرت ابراهیم (ع) آگاهانه پا در میان آتش نگذاشت؟ مگر من از او بزرگ‌تر یا بهترم؟» افسران مزبور به حسن آبشناسان گفته بودند که این کارِ شما آگاهانه به درون آتش رفتن است. شما فرمانده هستید، اگر کشته یا اسیر شوید به حیثیت ارتش لطمه می‌خورد. نیازی نیست جان خود را به خطر بیندازید. آبشناسان پس از اینکه فرماندهی یگان ارتش در قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) را برعهده گرفت و با شهید بروجردی آشنا شد، روابط و همکاری صمیمانه بین آن دو شهید برقرار گشت. در عملیات گوناگون اسلحه به‌دست می‌گرفت و از ارتفاعات صعب‌العبور بالا می‌رفت و بر دشمن آتش می‌گشود. تلاش شهید بروجردی هم برای ممانعت از حضور مستقیم او در عملیات، کارگر نبود. در عملیات پیرانشهر، سردشت یا بانه درست مثل یک نیروی پیاده تک‌تیرانداز در میدان حاضر می‌شد و بر عملیات نظارت می‌کرد.
 
پدرم و شهید بروجردی شیفته هم بودند

روایت فرزند

افشین، فرزند شهید آبشناسان می‌گوید: «امیر سنجری در گوشه‌ای از خاطرات خود گفته، شهید حسن آبشناسان شیفته اخلاق و منش شهیدمحمد بروجردی بود. هر دو نسبت به یکدیگر ارادت خاصی داشتند. این دو شهید از شهدای شاخص دوران دفاع‌مقدس بودند. شهید آبشناسان ضمن اینکه یک فرمانده بسیار مبتکر و خلاق بود، یک عارفِ پرهیزکار هم بود. آنچه از او یاد گرفتیم این بود که فرزند زمان خودمان باشیم. او یک انقلابی واقعی و در زمینه استراتژی، تاکتیک و تکنیک هم استاد نمونه بود. از برجستگان نیروی زمینی بود که براساس شرایط زمان، نیاز دوران دفاع‌مقدس را در دستور کار خود قرار می‌داد. در عملیات آزادسازی شهرها، مانند عملیات پیرانشهر، طراح و مدبر و همیشه در صحنه حضور داشت.»
 
امکان نداشت او را در ستاد لشکر پیدا کنید!

روایت یکی از دوستان

هرگز امکان نداشت سرهنگ آبشناسان را در ستاد لشکر پیدا کرد! همیشه درحال شناسایی، یا در عملیات چریکی، یا مشغول راز و نیاز در حسینیه پادگان بود. امکان نداشت دعای کمیل شب‌های جمعه او، ترک شود. در هر موقعیتی که بود، شب جمعه که می‌شد، به یکی از بچه‌ها می‌گفت فلانی برو یک فانوس پیدا کن تا با خدا راز و نیاز کنیم. سپس زیر درختی یا در گوشه حسینیه می‌نشست، و در کنار نور فانوس، دعای کمیل می‌خواند. چنانچه از نزدیک او را نگاه می‌کردید، بی‌تابی و تراوش اشک‌های او را به‌راحتی می‌دیدید.

منبع: شهروند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا