اقتصاد

شهید «تندگویان» از اسارات تا شهادت

۲۹ آذر یادآور بازگشت پیکر پاک «شهید محمدجواد تندگویان»، وزیر نفت ایران، به میهن اسلامی پس از سال‌ها اسارت و شهادت مظلومانه در زندان‌های رژیم بعث عراق است. این روز که با بغض و اندوه ملت ایران همراه شد، بار دیگر یاد و خاطره‌ی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب اسلامی را زنده کرد.

به گزارش تیتر۱۲، شهید تندگویان با ایثار و تعهدی کم‌نظیر، نماد مقاومت و مدیریت جهادی در سال‌های ابتدایی دفاع مقدس است و شهادت او، مظلومیت ملت ایران در برابر تجاوزگری دشمنان را به جهانیان نشان داد. بازگشت پیکر این شهید والامقام در ۲۹ آذر ۱۳۷۰، پس از ۱۱ سال چشم‌انتظاری، صحنه‌های به‌یادماندنی از عشق و ارادت ملت ایران به شهدای دفاع مقدس را رقم زد.

محمدجواد تندگویان ۲۲ خرداد سال ۱۳۲۹ در محله خانی آباد تهران متولد شد، ۱۳۳۶ به مدرسه رفت، ۱۳۴۶ موفق به اخذ مدرک دیپلم و در سال تحصیلی ۱۳۴۸- ۱۳۴۷ به‌عنوان دانشجوی دوره کارشناسی رشته مهندسی نفت گرایش پالایش وارد دانشکده نفت آبادان شد و پس از گذشت مدتی فعالیت خود را در انجمن اسلامی دانشجویان آغاز کرد و نقش پررنگی در این انجمن داشت و اقدامات بسیار بزرگی انجام داد که همین امر نیز سبب شد ساواک نسبت به فعالیت‌های او در انجمن اسلامی دانشجویان حساس شود، وی در دوران سربازی نیز از سوی ساواک دستگیر و پس از تحمل شکنجه‌های بسیار به یک سال حبس محکوم شد.

محمدجواد تندگویان در سال ۱۳۵۲ با بتول برهان اشکوری ازدواج کرد و دارای چهار فرزند به نام‌های محمدمهدی، هاجر، مریم و هدی شد.

در زمان ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر و نخست وزیری محمدعلی رجایی شهید تندگویان به واسطه عملکرد مطلوبی که در سمت سرپرستی مدیریت مناطق نفت‌خیز داشت به‌عنوان یکی از گزینه‌های وزارت نفت معرفی شد و در مجلس شورای اسلامی از مجموع ۱۷۶ رأی ۱۵۵ رأی موافق، ۱۸ رای ممتنع و ۳ رأی مخالف دریافت کرد بنابراین شهید تندگویان به‌عنوان دومین وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.

شهید تندگویان ازهمان روزهای ابتدایی انتخاب شدن به‌عنوان وزیر نفت فعالیت جهادی خود را آغاز کرد و به صورت میدانی پیگیر رفع مشکلات بود. چند روز پیش از آغاز فعالیت شهید تندگویان به‌عنوان وزیر نفت با هجوم رژیم بعث عراق به مرزهای جمهوری اسلامی ایران جنگ تحمیلی ۸ ساله آغاز شد، در این شرایط نخستین اقدام این شهید گرانقدر سرکشی از پالایشگاه‌ها، سازماندهی کارکنان وزارت نفت و شرکت‌های تابعه برای حفاظت از تأسیسات نفتی مستقر در خوزستان بود.

در تاریخ ۹ آبان سال ۱۳۵۹ زمانی که شهید تندگویان به همراه معاون و جمعی از همراهان برای بازدید از پالایشگاه آبادان عازم شده بودند در مسیر ماهشهر به آبادان به اسارات نیروهای بعثی عراق درآمدند.

سید حسن سادات، کفیل وزارت نفت در سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ در کتاب تاریخ شفاهی وزرای نفت ایران درباره آن روزها می‌گوید:

«او صبح روز قبل از دستگیری با هواپیما رهسپار اهواز شد. این آخرین سفر او بود. من هم همان روز، و دیرتر از تهران به سمت اهواز پرواز داشتم. هواپیمایی که من با آن پرواز داشتم تا نزدیک اهواز رفت، ولی چون نتوانست به زمین بنشیند، برگشت و به فرودگاه اصفهان (فرودگاه شهید بهشتی کنونی) رفت. بعد از چند ساعت هواپیما دوباره پرواز کرد و با موفقیت در فرودگاه اهواز فرود آمد. به محض رسیدن به اهواز به ستاد وزارت نفت رفتم. در آنجا شهید تندگویان، مهندس معین‌فر، مهندس سحابی، مهندس عرب‌زاده، حاج‌آقا حدادی، مهندس یحیوی و مهندس بوشهری نیز در ستاد حضور داشتند. خیلی از پزشکان و جراحان هم به ستاد آمده بودند.

اهواز در آن زمان به شهری‌ جنگ‌زده بدل شده بود. مدت زمانی نگذشت که شب شد. بیرون از ستاد، شهر کاملا ظلمانی و تاریک بود. داخل سالن ستاد هم، فضای اندوهباری بر همه افراد حاکم شده بود زیرا خبرهای ناراحت‌کننده‌ای از آبادان رسیده بود. فشار درگیری و جنگ در آبادان، این شهر را در آستانه محاصره کامل قرار داده بود و همکاران عزیز ما در آبادان در شرایط بسیار سختی به سر می‌بردند. آن شب سر میز شام، مهندس یحیوی، چنگال خود را به بشقاب غذایش زد و توجه همه را به خود جلب کرد.

بعد از مهندس یحیوی، حاج‌آقا حدادی از جای خود برخاست و برای حضار صحبت کرد. او که در همه عمرش می‌خندید و همیشه بشاش و خنده‌رو بود، به‌طوری که هر وقت هر کسی به چهره وی نگاه می‌کرد، مسرور می‌شد، آن شب بر خلاف همیشه خیلی ناراحت، آشفته و فوق‌العاده در هم بود و خسته می‌نمود. او به‌تازگی از آبادان به اهواز آمده بود و مدام از سختی‌های آبادان و از فشار و سختی‌های نیروهای آنجا می‌گفت. شاید هیچ‌کس باور نمی‌کرد که آن مرد شاد، این اندازه اندوه را در خود جا داده باشد. از چهره پزشکانی هم که در جمع ما بودند، آثار اندوه را می‌شد خواند. هیچ‌کس ناامید نبود، اما درد و سختی که برای ساکنان مانده در آبادان بود، سخت رنج‌آور بود.

آن شب بعد از شنیدن این صحبت‌ها از محل ستاد بیرون آمدیم تا در مکانی که برای ما در نظر گرفته بودند بخوابیم. خیابان‌ها و کوچه‌های اهواز به قدری تاریک و ظلمانی بود که چشم حتی یکی – دو قدم جلوتر را نمی‌دید. شهید تندگویان که دو قدم جلوتر از من راه می‌رفت، صدایش شنیده می‌شد، اما خودش در آن تاریکی دیده نمی‌شد.

مهندس یحیوی چون مسیر را می‌شناخت، ما را به محلی که برای اقامت و خواب در نظر گرفته شده بود، راهنمایی کرد. من با مهندس بوشهری و شهید تندگویان آن شب را در یک اتاق خوابیدیم.

صبح که برای صرف صبحانه به ستاد رفتیم، آنجا متوجه شدیم تردد در جاده اهواز ـ آبادان مشکل شده و شهید تندگویان هم قصد دارد هر طور شده به آبادان برود. به او گفتم: من هم با شما به آبادان می‌آیم. اما او مخالفت کرد. به او گفتم: از اینکه همکاران، دوستان و عزیزان ما در این اوضاع در آبادان باشند و من نتوانم کنار آنها حضور داشته باشم، خجالت می‌کشم. من هم اشتیاق دارم به آبادان بیایم تا دیگر همکاران احساس نکنند در تهران پشت میز نشسته و آنها را فراموش کرده‌ایم. چنین چیزی زیبنده نیست. ولی او همچنان با همراهی من مخالفت کرد. من نیز همانند او واقعا می‌خواستم که در آن اوضاع، در کنار همکاران خود در آبادان باشم.

او احتمالا می‌خواست بالاخره یکی از مسئولان نفت در تهران حضور داشته باشد و بیشتر مایل بود که اگر شرایط آبادان ایجاب کرد که بیشتر در آبادان بماند، خاطرش از جهت کارهای وزارتخانه آسوده باشد.

قرار شد که من برای بازدید به آغاجاری و تأسیسات گاز بیدبلند بروم و او نیز به همراه مهندس بوشهری و مهندس یحیوی به سوی آبادان از طریق ماهشهر حرکت کرد.

همان‌جا از هم جدا شدیم و قبل از خداحافظی، دعای سفر در گوش او خواندم. به یاد دارم زمانی که از او خداحافظی می‌کردم، یک شلوار جین آبی و جلیقه‌ای به همان جنس و رنگ به تن داشت. به هر حال، آنها سوار ماشین شدند و به سمت آبادان حرکت کردند و من هم با حاج‌آقا حدادی به سمت آغاجاری حرکت کردیم.

پس از بازدید از پالایشگاه بیدبلند، غروب که شد به ستاد آغاجاری رفتیم. در آغاجاری هم شرایط جنگ و تاریکی بود. آنجا نشسته بودیم که ناگهان شخصی به دنبال حاج‌آقا حدادی آمد و او را به بیرون از ستاد برد.

چند دقیقه بعد حاج‌آقا حدادی برگشت و چون من مشغول صحبت بودم، در کنارم نشست و با پای خود مرتب به پایم می‌زد که صحبت خود را زودتر به پایان برسانم. من نیز چنین کردم. با هم به اتاق تاریکی رفتیم، حتی یک شمع هم روشن نبود. حاج‌آقا حدادی در سکوت و تاریکی به من گفت: «خبر داده‌اند که بچه‌ها توسط عراقی‌ها اسیر شده‌اند.» اصلا نمی‌توانم به شما بگویم که با شنیدن این خبر چه حالی پیدا کردم و چه اندازه ناراحت شدم! گویی در یک لحظه همه زندگی‌ام از دست رفته بود. هر چه از او ‌پرسیدم: چی شده؟ مگر کجا بودند؟ چه کسی این خبر را داده؟ او هم اطلاعات بیشتری نداشت و می‌گفت: «من اصلا هیچی نمی‌دانم. همین اندازه به من گفته‌اند که عراقی‌ها بچه‌ها را اسیر کرده‌اند، همین.»

به قدری ناراحت و غمگین شده بودیم که اصلا نمی‌دانستیم چه کنیم. تنها این مطلب به ذهنمان رسید که تا به دست آمدن خبر موثق‌تر، دیگر همکاران از این خبر بی‌اطلاع باشند. زیرا اگر اطلاع می‌یافتند، ممکن بود روحیه آنها خراب‌تر شود.

آن شب را در اوج ناراحتی سپری کردیم و صبح زود روز ۱۰ آبان با یک ماشین پیکان به اهواز برگشتیم. وقتی که به اهواز رسیدم، تأیید خبر دردآور را از مهندس بوترابی و مهندس ابوفاضلی – که در اتومبیل دیگری به همراه اتومبیل شهید تندگویان بودند- شنیدیم… .

از حاج‌آقا حدادی خواستم که هر چه زودتر برای ملاقات با فرماندهان نظامی در اهواز هماهنگی به عمل آورد. او زود بازگشت و گفت: «هیچ‌یک از فرماندهان در اهواز نیستند، اما دکتر چمران در اهواز است.» به‌سرعت به دیدار دکتر چمران رفتم و جریان اسارت شهید تندگویان را به او اطلاع دادم. او فورا یکی از یاران خود را خواند و او را مأمور آزادی تندگویان کرد. پس از رفتن او، شهید چمران گفت: «خدا کند آنها را منتقل نکرده باشند؛ اگر منتقلشان نکرده باشند، زود آنها را باز خواهیم گرداند.»

می‌خواستم مدتی در اهواز بمانم تا از شهید تندگویان خبری برسد و او برگردد. اما دکتر چمران توصیه اکید کرد که به تهران بازگردم. عصر همان روز به تهران مراجعت کردم و شهید رجایی را در جریان قضایا قرار دادم…»

شهید تندگویان در دوران اسارت با وجود شکنجه‌های شدید، هرگز تسلیم نشد و به مقاومت ادامه داد. او با برگزاری جلسات مخفیانه‌ی دعا و نیایش، به تقویت روحیه خود و دیگر اسراء پرداخت. این اقدامات، نشان‌دهنده‌ی ایمان قوی و اراده مستحکم او در برابر سختی‌ها بود.

تندگویان در اسارت، به‌عنوان یک رهبر معنوی برای دیگر اسراء عمل می‌کرد. او با تشویق همرزمان خود به مقاومت و پایداری، نقش مهمی در حفظ روحیه جمعی آن‌ها داشت. این رفتارها، او را به الگویی برای دیگر اسراء تبدیل کرد و نشان‌دهنده‌ی تعهد عمیق او به ارزش‌های انسانی و اسلامی بود.

پس از سال‌ها اسارت و مقاومت، خبر شهادت تندگویان در زندان‌های عراق، منتشر شد. پیکر مطهر این شهید بعد از شناسایی ۲۵ آذر سال ۱۳۷۰ در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین و با حضور کاردار سفارت ایران در عراق با احترام طواف داده شد و ۲۹ آذر در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت بعثی تحویل هیئت ایرانی شد و در بهشت زهرا، قطعه ۷۲ تن به خاک سپرده شد.

منبع: شانا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا