۱۰ شکایت غیرمنطقی از فصل هشتم بازی تاج و تخت
فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) با واکنشهای بسیار منفی و انتقادهای شدیدی روبهرو شد که هنوز هم در بحثها و فرومهای آنلاین دربارهاش صحبت میشه. بسیاری از بینندهها از جنبههای مختلف پایان سریال شکایت داشته و میگویند به نقطهای رسیده بود که دیگه راه بازگشتی نداشت. و خب، کاملاً قابل درکه. ما هم قبول داریم که فصل هشتم گیم آو ترونز اصلاً همسطح کیفیت سایر فصلهای سریال نبود. ولی از نظر ما، حتی یک فصل ضعیف از Game of Thrones هم از خیلی از چیزهایی که این روزها در تلویزیون پخش میشن، بهتره.
۱۰ شخصیت مهم و تاثیرگذار کتاب های مارتین که در سریال «بازی تاج و تخت» حذف شدند

خیلی از منتقدان و بینندهها طوری از فصل آخر حرف میزنن که انگار بدترین چیزی بوده که تا به حال در قالب یک سریال ساخته شده، ولی به نظر من این واکنش بیش از حد دراماتیک و اغراقآمیزه. فصل آخر بازی تاج و تخت ناامیدکننده بود؟ برای خیلیها بله. ولی برای خیلیها هم نه، چون معمولاً نباید با انتظارات خیلی بالا به سراغ سریالها رفت تا خیلی زود ناامید نشد. با اینکه میفهمم چرا بعضیها اینقدر به خاطر فصل هشتم عصبانی هستن، ولی به نظرم خیلی از انتقادهایی که از فصل هشتم شده، آنقدرها هم که گفته میشه بد نیست. در این مطلب میخوایم پاسخ ۱۰ مورد از اشکالات عمدهای که از فصل هشتم بازی تاج و تخت گرفته میشه رو بدیم.

۱۰. «برن بدترین گزینه برای پادشاهی بود»
پاسخ: گزینهی بهتری وجود نداشت، و تایوین غیرمستقیم اینو گفت
خیلیها انتخاب برن استارک (آیزاک همپستد-رایت) بهعنوان پادشاه رو زیر سؤال بردن چون اصلاً در بازی تاجوتخت نقش خیلی مهم و فعالی نداشت. قبول داریم که دلیلی که سریال برای این انتخاب آورد («داستانش بهترینه») خندهدار بود. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، انتخاب برن منطقی به نظر میرسه. تنها راه بردن در بازی تاجوتخت اینه که اصلاً واردش نشی، چون هر کسی واردش بشه، احتمالاً کشته میشه. یادتونه؟ «یا میبری یا میمیری».
علاوه بر این، در مراسم خاکسپاری جافری (جک گلیسون)، تایوین (چارلز دنس) به تامن (دین-چارلز چپمن) میگه که یک پادشاه خوب به شجاعت و زور نیست، به حکمته؛ به توانایی درک اشتباهات پادشاهان قبلی و یادگیری از اوناس. تایوین رک و پوستکنده گفت که جافری به همین دلیل پادشاه خوبی نبود. حالا با این منطق، چه کسی بهتر از کسی که کل تاریخ جهان رو توی ذهنش داره؟ برن همهچیز رو میدونه، اشتباهات گذشتگان رو خبر داره و میتونه ازشون به سود خودش استفاده کنه. اون از مجموع همهی انسان های روی زمین حکمت و دانش بیشتری داره. احتمالاً خود تایوین هم، هرچند با اکراه، قبول میکرد که برن ایده آل ترین انتخاب برای پادشاه وستروسه.

۹. «مرگ سرسی خیلی ساده بود»
پاسخ: شاید، اما برای جیمی پایانی عالی بود
سرسی لنیستر (لنا هیدی) بهنوعی شخصیت منفی اصلی داستانه و از نفرتانگیزترین شخصیتهای سریاله. اون موجودی بیاحساس و سنگدله که رنجهای بیشماری رو باعث شد و نهایتاً تاج و تخت رو با خشونت تصاحب کرد. طبیعیه که بعد از این همه جور و قساوتی که باعثش شد، خیلیها انتظار داشتند مرگش دردناک و وحشتناک باشه، ولی در نهایت، با ریزش قلعه کشته شد؛ که خب، نمادین هم هست.
قابل درکه که مردم بخوان مرگ رضایت بخش تری برای سرسی رقم بخوره اما باید از جنبه های دیگه هم به ماجرا نگاه کرد. در فصلهای قبل، جیمی (نیکولای کاستر-والدو) و تیریون (پیتر دینکلیج) در مورد اینکه دوست دارن چطور بمیرن با هم صحبت کرده بودن. تیریون در دیالوگ هایی مشهور گفت که دوست داره وقتی می میره توی رختخواب باشه، در سن ۸۰ سالگی و با شکمی پر از شراب در حالی که زنای زیبای زیادی دورش باشن. اما جیمی گفته بود که میخواد در آغوش زنی که دوستش داره بمیره، که اتفاقاً سرسی ـ خواهر دو قلوش ـ همون زنه. جیمی هم همراه با سرسی زیر آوار رد کیپ دفن شد در حالی که همدیگه رو در آغوش کشیده بودن. شاید سرسی سزاوار درد بیشتری بود، اما جیمی دقیقاً همون مرگی رو تجربه کرد که همیشه میخواست.

۸. «آریا نمیتونست یواشکی به شاه شب نزدیک بشه»
پاسخ: اون پیش بهترین آدمکش های جهان آموزش دیده بود
آریا استارک (میسی ویلیامز) از همون فصل اول یاد گرفت سبک مبارزهی سبکپا یا «رقص روی آب» رو تمرین کنه و بعدها در خانهی سیاه و سفید آموزش های بیشتری دید. خیلیها معتقدن که لحظهای که آریا ناگهان ظاهر شد و شاه شب (ولادیمیر فوردیک) رو کشت، غیرقابل باور بود و این سکانس رو بدترین و غیرقابل باورترین سکانس کل فصل هشتم می دونن زیرا حس می کنن که غیرممکنه بتونه دزدکی و بدون شناسایی شدن از اون همه زامبی عبور کنه و به پادشاه شب برسه. اما در همون قسمت نشون داده میشه که آریا چقدر سریع و بیصداست؛ از میان زامبی ها در کتابخانه رد میشه بدون اینکه سروصدایی کنه. حتی صدای افتادن یک قطره خون بیشتر از صدایی که اون هنگام راه رفتن و دویدن تولید می کنه.
جدای از اون، آریا قبلاً هم وارد مکانهای محافظتشده بسیاری شده بود؛ کسی سؤال نکرد که چطور وارد قلعهی به شدت محافظت شده خاندان فری شد و خدمتکار رو بدون اینکه کسی متوجه بشه، کشت تا بتونه هویت اون رو بگیره و به والدر نزدیک بشه. آریا با بهترین آدمکش های جهان آموزش دیده بود؛ پس خیلی هم غیرمنطقی نیست که بتونه به شاه شب نزدیک بشه. شاید فقط بعضیها میخواستن شخصیت دیگهای شاه شب رو بکشه، اما مهم نیست چه کسی این کار رو کرد؛ چون اصلاً این شخصیت توی کتابها وجود نداره.

۷. «تبدیل شدن دنریس به ملکه دیوانه خیلی ناگهانی بود»
پاسخ: واقعاً ناگهانی بود؟
دنریس تارگرین (امیلیا کلارک) از اول سریال شخصیتی با تفکرات و بن مایه های سیاسی بود که دیگران کمتر درکش می کردن. از همون فصل اول گفته میشد که تارگرینها در برهه ای از زندگیشان دیوونه می شن و این اتفاق برای دنریس هم می افته بالاخره. مردم به شوخی می گفتن که وقتی یه تارگرین متولد می شه، خدایان یه سکه می ندازن که تصمیم گرفته بشه دیوونه میشه یا نه. بسیاری از اعضای این خاندان ثبات رفتاری نداشتن اما دنریس تا آخرین لحظات هرگز پا در چنین مسیری نذاشت. دنریس میگه که نمیخواد ملکه خاکسترها باشه اما در فصل دوم تهدید کرد که شهر کارث رو خواهد سوزوند. رفتار بیرحمانهاش با دشمنانش هم نشونه دیگهایه.
جان اسنو (کیت هرینگتون) با اینکه گاهی مجبور به کشتنه، ولی تمام سعی اش رو میکنه به دشمناش احترام بذاره. دنریس بردهها رو آزاد میکرد، اما آیا واقعاً برای مردم اهمیت قائل بود یا فقط دنبال ستایش شدن بود؟ در نهایت دنریس قراره نمونهای از یک رهبر کاریزماتیک باشه که مردم رو با شعارهای زیبا جذب میکنه، ولی هدفهای ترسناکی داره. بله می تونست شخصیت متفاوت تری باشه اما زندگی سخت و پر از رنجش هم باعث شد دستکم آدم پر از خشم و کینه ای بشه. با بازبینی سریال، فکر نمیکنم در قسمت ماقبل آخر سقوط ناگهانی رخ داده باشه؛ فقط خسته شده بود از پنهان کردن خود واقعیاش.

۶. «جان سزاوار پایان بهتری بود»
پاسخ: اون دقیقاً همون چیزی رو بدست آورد که همیشه میخواست
به نظرم این انتقاد بیشتر از این نشأت میگیره که بینندهها به پایانهای خوش هالیوودی عادت کردن، جایی که شخصیت اصلی که همیشه شخصیت کتک خورده و مظلومیه، فراتر از انتظار ظاهر می شه و به بزرگی دست پیدا میکنه. اما افسوس که در دنیای واقعی این اتفاق به ندرت رخ می ده. علیرغم اینکه بارها فرصتش پیش میاد، جان اسنو بارها گفته بود که نمیخواد پادشاه بشه. واقعاً در فصل آخر جان چند بار گفت که علاقهای به تخت آهنین نداره؟
تبعید جان به آنسوی دیوار شاید ناعادلانه بهنظر بیاد، ولی همونطور که رمزی بولتون (ایوان ریون) گفت: «اگه فکر میکنی پایان خوشی در کاره، یعنی اصلاً حواست نبوده.» این بازی تاج و تخته برای یه گریه با صدای بلند، نه انیمیشن دیزنی! قرار نیست همه در پایان زندگی یه شاهدخت دیزنی رو داشته باشن. حتی اگر امکانش بود، جان نمیخواست همچین زندگی تجملی و پادشاه گونه ای داشته باشه. اون طوری بزرگ شده بود که فکر کنه یه حرامزاده س و در دنیایی زندگی کرده بود که افراد مثل اون رو به حاشیه می روندن. جان هرگز با این دنیا کنار نمی اومد اما با آدمهای مطرود اونسوی دیوار بیشتر احساس راحتی میکرد. زندگی در طبیعت وحشی با یه سری انسان های مطرود چیزی بود که جان اسنو از هر چیزی بیشتر دوست داشت. شاید این پایانی نبود که طرفداران بازی تاج و تخت می خواستن و جان دیگه نمیتونه به خونه اش در وینترفل برگرده اما پشت دیوار جاییه که واقعاً بهش تعلق داره.

۵. «پیشگویی آزور آهای هیچوقت محقق نشد»
پاسخ: بله، اما دقیقاً نکته سریال همینه
پیشگویی آزور آهای، یا همون «شاهزادهی یا شاهدخت موعود»، عموماً مربوط به پیروان ارباب نور یا رولوره. خیلیها فکر میکردن دنریس یا جان قراره همون شخصیت باشن. اما وقتی این پیشگویی به شکلی که گفته شده بود تحقق پیدا نکرد، همه ناامید شدن. مشکل اصلی این نیست که پیشگویی تحقق نیافت؛ بلکه کلیشهای بودن خود پیشگوییهاست و بینندگان انتظار داشتن که این پیشگویی هم درست از آب دربیاد.
در سریال، همه چیز در مورد ماهیت طرفداران این خدای نور خیلی واضحه. قربانیهای انسانیشون بیفایدهست و اثری نداره، و جهان پس از مرگ به اون شکلی که در موردش صحبت می کنن وجود نداره، همونطور که بازگشت جان به زندگی و تجربیاتش ثابت کرد. شکی نیست که روحانیون این فرقه بیشتر جادوگرن و کل سیسیتم باورشون هم مشکل داره. علاوه بر این، اگر چه در کتاب ها از پیشگویی و وجودش صحبت میشه اما جرج آر آر مارتین در کتاب هاش گفته که پیشگویی ها به شدت غیرقابل اتکا هستن و به ندرت محقق میشن. با توجه به اتفاقاتی که افتاد، خیلی هم منطقیه که این پیشگویی هم محقق نشه زیرا احتمالاً هیچ وقت قرار نبوده چنین اتفاقی بیفته.

۴. «ارتش زندگان باید پشت دیوارهای وینترفل میموند»
پاسخ: فیلم «جنگ جهانی زد» رو دیدی؟
خیلیها استراتژی نبرد وینترفل در نیمه راه فصل هشتم رو زیر سؤال بردن. میگن فرستادن نیروها به بیرون قلعه احمقانه و بدون ملاحظه بود. در شرایط عادی شاید این ایده درست باشه، اما اینجا با ارتش مردگان طرفیم!، موجوداتی که از قوانین نبرد بین انسان ها پیروی نمی کنن. اول از همه فرستادن دوتراکیها به میدان باز برای اولین رویارویی با مردگان کاملاً منطقی و هوشمندانه س، چون بارها در طول سریال گفته می شه که وقتی دوثراکی ها سوار بر اسب و در دشت های باز باشن کسی نمیتونه شکستشون بده. این سبک نبردیه که براش آموزش دیدن، پس این استراتژیشون کاملاً طبیعیه. اگر دارایی مثل دوثراکی ها رو داری، منطقیه به همون شکلی که باید ازش استفاده کنی.
از طرف دیگه، مردگان زنده شده مثل انسانها نیستن؛ بهجای استفاده از نردبون یا ماشین محاصره، رو هم تلنبار میشن و از دیوار بالا میرن. مثل صحنهای از فیلم «جنگ جهانی زد» در اسرائیله. شاید موندن پشت دیوار در ابتدا ایده خوبی باشه اما وقتی مرده های زنده شده در عرض چند ثانیه خودشون رو به اون طرف دیوار می رسونن، اگه پشت دیوار بمونی، فقط خودتو توی یک قفس گیر انداختی و منتظر قتل عام شدنی. بله، بعضی جنبههای این نبرد میتونست بهتر طراحی بشه، ولی این یکی نه.

۳. «پایانبندی خیلی عجلهای بود»
پاسخ: شاید، ولی برعکس کتاب ها، حداقل یه پایانی دستگیرمون شد
قبول دارم که پایانبندی سریال عجلهای بود، مخصوصاً قسمت چهارم فصل هشتم. بعضی چیزها خیلی سریع اتفاق افتادن، و بعضی موارد نادیده گرفته شدن. اما بیایید واقعبین باشیم؛ چطور انتظار داریم نویسندههای سریال، پایانی بهتر از نویسندهی اصلی (جرج آر.آر. مارتین) ارائه بدن در حالی که خودش هنوز پایان رو ننوشته؟ به ویژه با توجه به اینکه نزدیک به ۱۵ سال از انتشار آخرین کتاب این مجموعه می گذره. و مارتین هنوز کتاب جدید رو منتشر نکرده.
داستان سریال از کتابها جلو افتاد و جلوتر هم به پایان رسید، چون مارتین خیلی کند پیش میره. شورانرهای سریال هم چیزی نداشتن که ازش ایده بگیرن جز یک سری یادداشت ها و سرنخ های کوتاه. تنها کسی که میتونست پایان ایدهآلی برای این داستان بسیار پیچیده خلق کنه، خود مارتینه؛ که بعیده بهزودی کتابها رو تموم کنه. شاید پایان بازی تاج و تخت عجلهای بود، ولی حداقل یه پایانی داشت چون هر سال که می گذره، تردید من بیشتر میشه که مارتین اصلاً بتونه کتاب هاش رو تموم کنه.

۲. «هیچوقت نفهمیدیم پادشاه شب کی بود یا چی میخواست»
پاسخ: چرا، فهمیدیم
با نزدیک شدن به زمان انتشار فصل هشتم، تئوریهای زیادی در مورد سریال بازی تاج و تخت شکل گرفت؛ بعضی فکر میکردن شاه شب همون برنه یا یه تارگرین یا استارک یا هر چیز دیگه. اما واقعیت اینه که این تئوری ها و گمانه زنی ها از همون ابتدا هم بیفایده بودن چون سریال از قبل نشون داده بود که شاه شب کیه و چرا وجود داره. در فصل ششم، از طریق یه سکانس فلش بک، برن گذشته رو میبینه و می فهمه که وایت واکرها چگونه خلق شدن؛ شاه شب اولین وایتواکره که توسط کودکان جنگل و با فرو کردن یک خنجر جادویی در قلب یکی از مردان نخستین ایجاد شد تا با انسانها بجنگن.
اون هیچ هویت یا نام خاصی نداره، یکی از اولین مردانه که هزاران سال قبل می زیسته، فقط یه قربانیه که توسط کودکان جنگل تبدیل به ماشین کشتار شده تا جلوی انسان ها رو بگیرن. این موضوع به وضوح به نمایش درمیاد و نمیتونیم به راحتی انکارش کنیم. تنها هدف وایتواکرها نابودی انسانهاست، چون دقیقاً برای همین ساخته شدن. ضمناً این شخصیت توی کتابها هم وجود نداره، پس قرار نبود کسی خاص باشه.

۱. «خیلی از روایت های فرعی بینتیجه موندن»
پاسخ: واقعاً میخواین شش ساعت سریال خستهکننده ببینی که همه چی رو توضیح بده؟
قبوله، خیلی از داستانهای فرعی Game of Thrones بینتیجه موندن، ولی گاهی اوقات این موضوع اشکالی نداره. اونقدر داستان و شخصیت در این سریال وجود داشت که بستن تمام خطهای داستانی باعث میشد سریال کشدار و کسلکننده بشه. واقعاً لازمه سرنوشت تکتک شخصیتها، مکان ها یا اشیائی که اهمیت زیادی نداشتن توضیح داده بشه؟ قابل درکه که بینندگان بخوان جواب سوالا و ابهاماتشون رو داشته باشن و از اینکه به سوالاشون پاسخ داده نشه متنفرن اما اقتباس های تلویزیونی از کتاب ها به ندرت میتونن این کار رو بدون کسل کننده بودن انجام بدن.
اگه کتابها یا اسپینآفهای آینده بخوان توضیح بدن، میدن. اما قرار نیست بازی تاج و تخت همه سؤالها رو جواب بده، اون هم وقتی خیلی از جوابها خستهکننده و ساده ن. مثلاً: کوایث چی شد؟ احتمالاً رفت پی کار خودش زیرا داستانش تموم شده بود و دیگه چیز مهمی نمونده بود که مرتبط با شخصیت اون باشه. اما اگر سریال اینو نشون میداد باید یه شخصیت فراموششده از فصل دوم برگرده فقط برای اینکه معلوم بشه کار خاصی نداره، و این کار برای دنیای تلویزیون خیلی خوشایند و موثر نیست.
منبع: روزیاتو