وب گردی

مادر شهیدی که شام مهمان خانهٔ رئیس‌جمهور شد

زنجان بود که شماره ناآشنایی با او تماس گرفت و گفت: «حاج‌خانم خانه‌اید؟ فردا مهمان دارید.» خانه نبود آمده بود زنجان، شهر پدری‌اش، اما آنقدر مهمان‌نواز بود که بار و بندیلش را جمع کرد و یک راست به تهران آمد! خانه را آب و جارو کرد، گرد و غبار از عکس شهیدانش گرفت و منتظر مهمان‌ها شد. نمی‌دانست این‌بار کدام مدیر و مسئولی قرار است مهمان خانه‌شان شود. آن فرد ناشناس پشت تلفن هم چیزی نگفته بود! بچه‌ها جمع شده بودند خانه مامان فروغ؛ ساعتی بعد هم مهمان‌ها رسیدند. مثل همیشه به استقبال مهمان‌ها رفت، اما باورش نمی‌شد پشت در، آقای رئیس‌جمهور باشد! 

خاطرات رئیس‌جمهور شهیدمان را این‌بار می‌خواهیم از زبان فروغ منهی مادر شهیدان خالقی‌پور (داود، رسول و علیرضا) بشنویم او که در خانه باصفا و کوچکش هم میزبان آقای رئیس‌جمهور بوده و هم میزبان مقام معظم رهبری!

قولی که رئیس‌جمهور به مادر شهیدان خالقی‌پور داد!

مامان فروغ اولین بار رئیس‌جمهور را اسفند ۱۴۰۰ در مسجد سلمان و در مراسم دیدار رئیس‌جمهور با خانواده شهدا و جانبازان از نزدیک دیده بود. آن روز چند دقیقه‌ای هم فرصت شد سخنرانی کند. سخنرانی‌ای که آیت‌الله رئیسی در وصفش گفت: «مادر شهید چقدر با اقتدار صحبت کرد و امروز خیلی چیز‌ها از او یاد گرفتم!»

بعد از مراسم رئیس‌جمهور تک به تک با مهمان‌ها حرف زده بود و حالشان را جویا شده بود. سهم مامان فروغ هم از این دیدار خصوصی قولی بود که شهیدجمهور به او داد. «آن روز آیت‌الله رئیسی به من گفت که انشاالله حاج خانم اولین دیدار خانواده شهدا را از خانه شما شروع می‌کنم!»

مامان فروغ یک سال تمام چشم به راه بود. هر تماسی که گرفته می‌شد و شماره‌ای ناآشنا روی تلفنش می‌نشست دلش می‌خواست کسی پشت خط خوش‌خبر باشد و نوید آمدن رئیس‌جمهور را به او بدهد، اما این انتظار تا مرداد ۱۴۰۲ طول کشید. وقتی می‌پرسم که از آمدن‌شان ناامید نشدید و از دست‌شان دلگیر؟! نه محکمی تحویلم می‌دهد و می‌گوید: «نه می‌دانستم که بنده خدا حسابی سرش شلوغ است. به کار مملکت داشت می‌رسید و هر وقت فرصتی پیش بیاد می‌آید. ایمان داشتم که قولش را فراموش نمی‌کند!»

خانه‌ای که حال و هوای خاصی برای آقای رئیس‌جمهور داشت!

دیدار آن روز آنقدر صمیمی و خودمانی بود که مادر شهیدان خالقی‌پور اصلا احساس نمی‌کرد این مرد که روی مبل رو به رویش نشسته اصلا رئیس‌جمهور باشد. انگار یکی از عزیزان و نزدیکان خودش بود انگار سال‌ها به این خانه رفت و آمد داشت و رفاقتش با آ‌دم‌های این خانه و حتی بچه‌ها دیرینه بود.

از ۱۱مین روز مرداد و حال و هوای مهمانی خاص خانه شهیدان خالقی‌پور می‌پرسم و مامان فروغ با لهجه شیرین ترکی‌اش می‌گوید: «انگار یکی از نزدیک‌ترین افراد خانواده‌مان بود. وقتی وارد شدند خیلی گرم و خودمانی با تک‌تک بچه‌ها صحبت و احوالپرسی کردند. چشم‌شان که به خانه‌مان افتاد، گفتند (حاج‌خانم چقدر خونتون قشنگه چه انرژی خاصی داره!) جواب دادم که این خانه برای ۵۵ سال پیش است پسر‌های شهیدم تو همین خونه بزرگ شدند، اما حالا هم رسول و داوود و علیرضا شهید شدند هم پدرشان که مجروح بود این خانه دیگه کسی را ندارد. گفتند نه انرژی خاصی دارد!»

آقای رئیس‌جمهور شام مهمان ما باشید!

سال ۷۷ که حضرت آقا به خانه شهیدان خالقی‌پور آمده بود موقع رفتن مادر شهیدان از آقا دعوت کرده بود که ناهار بمانند، یک قابلمه کوچک لوبیاپلو پخته بود و دلش می‌خواست سر یک سفره با این مهمان عزیز غذا را میل کنند. اما آقا مهمانی ناهار را به زمان دیگری موکول کردند «همراه آقا چندین نفر از سرداران سپاه و دیگر مسئولین هم آمده بودند آقا گفت این همه آدم را که نمی‌شود با یک قابلمه کوچک لوبیاپلو سیر کرد انشالله من یک‌بار دیگر میایم خانه‌تان و لوبیاپلو می‌خورم!»

لوبیاپلو‌های مامان فروغ از همان زمان معروف شد. شبی که رئیس‌جمهور هم به خانه‌شان آمد مادر شهیدان خالقی‌پور دعوت کرد که ایشان شام مهمان‌شان باشد: «موقع رفتن گفتم شام بمانید. پرسیدند لوبیاپلو دارید که بمانیم؟! شوخی می‌کردند خندیدیم گفتم نه لوبیا پلو برای حضرت آقاست امشب شام چیز دیگری داریم. تشکر کردند و رفتند.»

مادر شهیدان خالقی‌پور دوبار دیگر رئیس‌جمهور را دید. یک‌بار در سفر استانی‌ای که به زنجان داشتند به استقبالشان رفتند و یک بار دیگر هم زمانی که از آمریکا بازگشته بودند و در مجمع عمومی سازمان ملل، قرآن را بر دست گرفته بودند و بالا برده بودند. 

«همه‌مان آنقدر از صحبت‌های رئیس‌جمهور درباره قرآن و تکریمی که از کتاب خدا در سازمان ملل داشتند خوشحال بودیم که بچه‌هایم پیشنهاد دادند مثل خیلی از مردم دیگر برویم فرودگاه استقبال‌شان برای قدردانی، یک قرآن نفیس هم برای تشکر خریدیم. از پرواز که پیاده شدند در سالن فرودگاه تا من را دیدند به سمتم آمدند، اما ناراحت بودند که چرا این همه راه آمده‌ام و نکند خدایی نکرده اذیت شده باشم. خیالشان را راحت کردم که خودم دوست داشتم هر طور شده برای قدردانی بیایم. قرآن را هدیه دادم و ایشان روی سینه و سرشان گذاشتند و قرآن را بوسیدند. آخر سر هم گفتند: حاج‌خانم تشریف بیارید خانه ما بچه‌ها بعد از شام شما را می‌رسانند خانه‌تان. چندباری هم اصرار کردند، اما گفتم باشد برای زمان دیگری که دیر وقت نباشد و شما هم خسته راه نباشید.»

روزی که رجایی شهید شد!

روزی که مجری شبکه خبر، شهادت رئیس‌جمهور را بعد از ساعت‌ها چشم‌انتظاری اعلام کرد. زمان به سرعت برای مامان فروغ به عقب برگشت به ۴۰ سال پیش به روزی که پیکر پسرانش را برای تشییع تا در خانه‌شان آوردند. همان حس و حال را داشت. همان غم سنگین و کمرشکن را…، اما چه سرنوشتی بهتر از شهادت برای مردمی که لایق شهادت بود؟! 

مامان فروغ از این روز‌های سخت کم ندیده بود، شهادت پسرانش، پر کشیدن همسرش، شهادت رجایی، باهنر، بهشتی و هزاران مرد نام‌آشنای دیگر. برای همین هم هست که خوب می‌داند بر این غم‌های سنگین چطور مرهم بگذارد. 

می‌گوید: «روزی که آقای رجایی شهید شد همه نگران بودند بعد از ایشان و در آن شرایط بحرانی چه کسی ریاست‌جمهوری را برعهده می‌گیرد همان روز‌ها هم بود که همه ایران با هم چله زیارت عاشورا خواندیم و خدا به ما عنایت کرد و حضرت آقا رئیس‌جمهور شد. بعد از آقای رئیسی هم این نگرانی هست که کسی که رئیس‌جمهور می‌شود مثل ایشان اهل خدمت و خدا باشد و من از همه مردم دعوت می‌کنم مثل روز‌هایی که آقای رجایی به شهادت رسید چله زیارت عاشورا بگیرند تا به لطف خدا مملکت به دست آدم اهلش سپرده شود!»

منبع: فارس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا