زاهدی جهادگر که عمری شهادت را زیسته بود
۱۱:۴۵ – ۲۵ مهر ۱۴۰۳
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز شهادت عالم مجاهد آیتالله حاج شیخ عطاءالله اشرفی اصفهانی است. آن بزرگ در عرصه علم و عمل از کارنامهای بلند و پرمضمون برخوردار بود که همچنان از سوی پژوهشگران تاریخ انقلاب اسلامی در خور بررسی و مداقه مینماید. مقال پی آمده درصدد است سیره پنجمین شهید محراب را در ادوار نهضت اسلامی و دفاع مقدس مورد بازخوانی قرار دهد. امید آنکه عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
به همت و معرفی او مردم کرمانشاه مقلد امام شدند
آغاز مجاهدات شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه به مقطعی بازمیگردد که وی به عنوان نماینده آیتاللهالعظمی بروجردی در این خطه استقرار یافت. با برنامهریزی و تلاش آن بزرگ، فضایی ایجاد شد که در سالیان بعد و در پی آغاز نهضت اسلامی، بخش زیادی از مردم متدین آن منطقه به تقلید از امام خمینی سوق یابند و طبعاً به جریان انقلاب اسلامی بپیوندند. آیتالله مصطفی علما نماینده سابق ولی فقیه و امام جمعه کرمانشاه در اینباره آورده است:
«پس از رحلت آیتاللهالعظمی بروجردی و شروع نهضت حضرت امام در سال ۱۳۴۱، شهید آیتالله اشرفی اصفهانی در تمام صحنههای سیاسی حضور فعال داشتند و مدرسه آیتالله بروجردی یکی از مراکز مبارزه و انقلاب محسوب میشد. ایشان در مقاطع حساس نهضت، به طور جدی در عرصه حضور داشتند. آشنایی بیشتر ما با آن بزرگوار هم از همان موقع شروع شد. من آن زمان حدود ۱۴، ۱۵ سال سن داشتم و میدیدم که با حضور آیتالله اشرفی، کلاً فضای شهر عوض شده است. خاطرم است در مقطعی، مرحوم آقای فلسفی به کرمانشاه آمدند و یک دهه در مسجد و مدرسه آیتالله بروجردی منبر رفتند.
بعد از ایشان هم آقای انصاری آمدند و یک دهه منبر رفتند. من آن موقع دبیرستان میرفتم، ولی گاهی به مدرسه علمیه سر میزدم و با طلبهها حشر و نشر داشتم و در نماز آیتالله اشرفی شرکت میکردم. بعد از اتمام دبیرستان، به حوزه علمیه قم رفتم و با آقازادههای ایشان هم آشنا شدم. گاهی در ایام اعیاد ـ که در کرمانشاه بودم ـ برای دیدار با ایشان به منزلشان یا مدرسه میرفتم. به قم هم که تشریف میآوردند، خدمتشان میرسیدم. ایشان بسیار انسان آرام و ملایمی بودند که به قول حضرت امام آزارشان به موری نمیرسید! واقعاً هم با اینکه همسن و سال امام بودند، اما گوش به فرمان ایشان داشتند و منویات آن بزرگوار را دنبال میکردند.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در تبلیغ و ترویج مرجعیت حضرت امام، نهایت تلاششان را کردند و با اینکه رژیم حتی اشاره به نام امام را هم ممنوع کرده بود، توانستند ایشان را به مردم بشناسانند و نامشان را سر زبانها بیندازند و نهایتاً عده زیادی، مقلد امام شوند. واقعاً یکی از یاران و یاوران حقیقی رهبر کبیر انقلاب اسلامی بودند. پس از انقلاب هم واقعاً کمسابقه بود که یک پیرمرد هشتاد و چند ساله، لباس بسیجی بپوشد و به جبهه برود! این کارِ آیتالله اشرفی، بسیار در روحیه رزمندگان اسلام و در نگاه کلیتر جوانان تأثیر مثبت میگذاشت. علما معمولاً به این سادگیها این کار را نمیکنند که لباس روحانیتشان را دربیاورند و لباس رزم بپوشند، ولی ایشان این کار را میکردند و از هیچ تلاشی هم برای کمک به جبههها فروگذار نمیکردند. لباس بسیجی پوشیدن توسط ایشان با موقعیت و جایگاهی که داشتند، کار بسیار مؤثر و باارزشی بود…».
با اینکه هدف دشمن بود، خود درِ منزل را بر مراجعان میگشود!
همانگونه که اشارت رفت، مردم منطقه کرمانشاه به رغم ایذای برخی بدخواهان به شهید آیتالله اشرفی اصفهانی گرایش فراوان یافتند و سخنش را به گوش دل میشنیدند. این امر بیش از هرچیز، در صفات و ملکات اخلاقی آن بزرگ، از جمله سادهزیستی وی ریشه داشت. آیتالله سیدجلالالدین طاهری اصفهانی امام جمعه فقید شهر اصفهان، در این موضوع خاطرهای شنیدنی به تاریخ سپرده است:
«ایشان مجموعهای از فضایل و سجایای برجسته اخلاقی بودند، اما تواضع ایشان انصافاً کمنظیر بود. یکبار مرا به هوانیروز باختران دعوت کردند. موقع ظهر قرار شد نماز جماعت برگزار شود که آیتالله اشرفی تشریف آوردند. من به حکم اینکه ایشان حدوداً ۲۵ سال از من بزرگتر بودند، استدعا کردم که ایشان نماز را اقامه کنند که به هیچوجه قبول نکردند! من نماز ظهر را خواندم، ولی برای نماز عصر، ایشان را قسم دادم و گفتم اگر قبول نفرمایید، من نمیخوانم! ایشان وقتی اصرار مرا دیدند، نماز عصر را خواندند.
بعد هم به منزل ایشان رفتیم. آن روز وقتی به خانه محقر ایشان وارد شدم، حقیقتاً ترسیدم! آن بزرگوار هدف دشمن بودند و باید مسائل امنیتی، درباره ایشان بهشدت رعایت میشد، اما اگر کسی درِ آن خانه را میزد و آقازادههایشان نبودند، خود ایشان میرفتند و در را باز میکردند! من در آن روز، بسیار ناراحت شدم و گفتم آقا! شما نروید در را باز کنید، اگر دشمن این عادت شما را بداند، خیلی راحت میتواند ترورتان کند! ایشان به گونهای به من پاسخ دادند که یعنی ما عمرمان را کردهایم و چه بهتر که با شهادت از دنیا برویم! عرض کردم شهادت برای شما هدف که نیست، بلکه وسیلهای است برای خدمت به اسلام. الان شما در کرمانشاه منشأ اثر هستید و وجودتان برای اسلام و انقلاب ضروری است، چشم امید امام به امثال شماست. ایشان گفتند در هر صورت وقتی قرار باشد اجل بیاید، تقدیم و تأخیر ندارد! عرض کردم بله، ولی واجب است که انسان احتیاط کند. من گمان میکنم اگر امام هم از این وضعیت باخبر شوند، ناراحت شوند! همانجا تصمیم گرفتم به محض اینکه خدمت حضرت امام رسیدم، این مطلب را عرض کنم!…».
ترجیح میدهم در خانه محقر خودم بمانم!
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ماشین ترور دشمنان آن به سرعت رخ نمود. گروههای موسوم به فرقان و مجاهدین خلق طی چند سال، بسا شخصیتهای نامدار نظام را به شهادت رساندند. این امر موجب شد تا رهبر انقلاب و مسئولان امنیت کشور به حفاظت از آیتالله اشرفی اصفهانی توجهی ویژه داشته باشند. با این همه آن زاهدِ مسلکی، همچنان ترجیح داد تا در منزل محقر خویش سکونت داشته باشد و آن را ترک نگوید. حجتالاسلام محمد اشرفی اصفهانی فرزند شهید، ماجرا را اینگونه تحلیل کرده است:
«پس از ترور سومین شهید محراب آیتالله صدوقی، منافقین داشتند برای ترور والد ما برنامهریزی میکردند. یک روز شهید محلاتی و مرحوم خلخالی که از این موضوع مطلع شده بودند، به اتفاق به منزل ما در کرمانشاه آمدند تا در خصوص امنیت والد، شرایط مناسبی را برقرار کنند. از جمله میخواستند که ماشین ابوی را ضد گلوله کنند. شهید محلاتی یادداشتی را هم از حضرت امام آوردند و گفتند این دستخط خود امام است که نوشتهاند سپاه باید برای حفظ جان آقای اشرفی اصفهانی با تمام وجود تلاش کند و اگر اتفاق سوئی برای ایشان بیفتد، من کل سپاه را مسئول میدانم!… یکی از کارهایی که آن دو بزرگوار کردند، این بود که در محل برگزاری نماز جمعه کرمانشاه، امنیت بیشتری را برقرار کردند.
آنها ابتدا ابوی را بردند و خانهای را که برای ایشان در نظر گرفته بودند، به ایشان نشان دادند. خانه خود ما، بسیار کوچک و محقر بود. مرحوم والد فرمودند امام بزرگوارند و به من لطف دارند، ولی من ترجیح میدهم تا آخر عمر، در همین خانه خودم بمانم… مورد دیگر مربوط به حضور ابوی در جبهه در عملیات مسلم بن عقیل (ع) است. ایشان آنجا دعای کمیل و دعای توسل را خواندند که فیلم آن هم هست و گاهی تلویزیون پخش میکند.
شهید محلاتی هم در آن فیلم هستند، همینطور شهید صیاد شیرازی، آقای محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آقای شمخانی. آفتاب تازه طلوع کرده بود که گلوله توپی به نزدیکی سولهای که همه بودیم، خورد! شهید محلاتی سراسیمه آمد که حاجآقا! اینجا را شناسایی کردهاند و الان است که گلوله توپ دوم را هم بزنند و همه از بین برویم! ما به امام تعهد دادهایم که شما را صحیح و سالم نگه داریم و اگر اتفاقی بیفتد، همه مسئولیم، همین الان باید سوله را ترک کنیم. ابوی فرمودند من از اینجا تکان نمیخورم! شهید محلاتی آمدند و زیر بغل ابوی را گرفتند و عصایش را به دستش دادند، ولی ایشان تکان نخورد! شهید محلاتی با لحنی بسیار جدی گفت حاجآقا! حتماً باید بروید، اگر نروید خودم میبرمتان، قضیه اصلاً شوخیبردار نیست! بعد هم به من گفت پسر حاجآقا! چرا نشستهای؟ بلند شو، قضیه جدی است. خلاصه هر طور که بود ابوی را سوار ماشین جیپ لندرور کردند و به کرمانشاه فرستادند…».
او صدها و هزاران سرباز را از سنگر نمازجمعه به سنگر جبههها میفرستاد
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیتالله اشرفی اصفهانی از سوی امام خمینی به امامت جمعه کرمانشاه منصوب شد. خطبههای پرنکته و الهامبخش وی در آن منطقه و سراسر کشور، انعکاس فراوان مییافت و به مردم برای تداوم مسیر نظام، انگیزه فراوان میبخشید. او به یکی از ستونهای آرامش جامعه، مبدل شده بود. آیتالله احمد جنتی دبیر کنونی شورای نگهبان در این فقره معتقد است:
«یک نفر مثل شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، کسی است که منطقهای را، استانی را و حتی استانهایی را میتواند نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی، علاقهمند و دلگرم و وفادار کند. او محور و علمدار است. پرچمدار اوست که میتواند صدها و هزارها سرباز را از این سنگر نماز جمعه به جبهههای جنگ بفرستد. اوست که میتواند با خطبههایی که در نماز جمعه میخواند و در جبههها پخش میشود، دل رزمندگان را آنجا گرم کند، به قدری که یک هنگ ارتش هم نمیتواند این مقدار به آنها دلگرمی بدهد! اوست که میتواند همه مردم را بسیج کند.
در جریان انقلاب اسلامی، آیا وجود رهبر عظیمالشأن ما نبود که تنها مایه حرکت و وسیله پیروزی و موفقیت بود؟ و اگر این یک نفر نبود که در قم نشسته و با نامهها و سخنرانیها و نوارهایی که از بیانات او گرفته میشد، امکان داشت که بتوان کشور را از تداوم سلطه امریکا حفظ کرد و دشمن را بیرون راند؟ و آیا روحانیونی که یار و یاور او بودند، صدای او بودند و نفس گرمش را به مردم دوردستترین مناطق کشور میرساندند، اینها نقش مؤثر نداشتند؟ دشمن خوب میداند آن کسانی که میتوانند بازار مبارزه با استعمار او را گرم نگه دارند، چه کسانی هستند. آنها خوب بررسی میکنند که یک خطبه نماز جمعه، چقدر نیرو و حرارت در میان مردم ایجاد میکند که تا این حرارتها هست، اگر ما هر کمبودی هم داشته باشیم، جبران میشود، ولی اگر این حرارتها افت کرد و دلها سرد شد، آنجاست که دیگر اگر همه مملکتمان پر از امکانات نظامی و غیرنظامی باشد، کاری از پیش برده نمیشود!…».
نماز جماعت با رزمندگان، زیر آتش توپ و خمپاره!
از عادات و آداب رایج آیتالله اشرفی اصفهانی، حضور مداوم و الهام بخش در جبهههای جنگ بود. او در این طریق، هیچ مانعی را بر نمیتافت و به شوق دیدار با جوانان فداکار و پاکبازی که با دشمن در مصاف بودند، خویش را به آنان میرساند و به ایشان انگیزه و امید میبخشید. مصطفی سلطانیان از محافظان آن عالم پارسا در بسط این موضوع میگوید:
«اوایل، صدام مدام شهرهای ما را میزد و بنیصدر اجازه نمیداد ما حتی یک توپ هم شلیک کنیم! از ارتش و سپاه، پیش حاج آقا میآمدند و گلایه میکردند و میگفتند شهرهای سرپلذهاب و قصرشیرین در حال سقوط هستند، کاری انجام دهید! ایشان هم مسائل را به مسئولان و بهخصوص حضرت امام منعکس میکردند. خودشان هم در تهیه آمبولانس، آذوقه، لباس و مایحتاج جبههها بسیار فعال بودند و دائم هم کامیونهای کمکهای ایشان به جبههها اعزام میشدند. یک آقای روحانی به نام حجتالاسلام علامی هم در مسجد ترکها بودند که حاج آقا به ایشان خبر میدادند که مثلاً فلان جبهه به این چیزها نیاز دارد و ایشان هم بلافاصله دست بهکار میشد و اقلام را تهیه میکرد و میفرستاد.
اوایل اوضاع جبههها بهخصوص از نظر برخورداری از وانت و خودرو بسیار بد بود، اما کمکم وضع بهتر شد. ایشان به این امر، اهتمام بسیار زیادی داشتند. همراه با حاج آقا و عدهای از رزمندگان زیاد به جبههها میرفتیم. گاهی که ماشینها را استتار میکردیم، ایشان میفرمودند نترسید، هر چه خدا بخواهد، همان میشود… بعد آیتالکرسی را میخواندند و میفرمودند اگر همه گلولههای دشمن هم به طرف شما بیاید، انشاءالله به خواست خدا و در پناه قرآن محفوظ هستید!… بسیار شجاع، قوی و باایمان بودند و به همه ما انرژی میدادند.
ایشان همیشه به سنگر رزمندهها میرفتند، با آنها روبوسی میکردند و همراهشان غذا میخوردند و به آنها هدایایی مثل مُهر نماز، قرآن کوچک، کتب ادعیه، چفیه و لباس میدادند. وقتی ایشان نزد رزمندهها میرفتند، آنها واقعاً روحیه میگرفتند و خستگی از تنشان بیرون میرفت. ایشان واقعا از یک پدر هم نسبت به رزمندهها و البته همه ما مهربانتر بودند. همیشه به رزمندهها دلداری میدادند و میفرمودند اسلام پیروز و کفر نابود خواهد شد، اینها خبیث و کافرند و ناجوانمردانه شهرهای ما را به خاک و خون میکشند، مطمئن باشید خدا با ماست و ما پیروز میشویم!… ایشان در سنگرها با رزمندهها نماز جماعت میخواندند. واقعاً نمازهای عرفانی و جالبی بودند. رزمندهها همین که مطلع میشدند حاج آقا آمدهاند، خودشان را میرساندند و نمازهای باشکوهی برگزار میشد، آن هم زیر آتش توپ و خمپاره!…».
امروز که در کنار رزمندهها بودم، جزء عمرم حساب نمیشود!
تمامی آنان که با پنجمین شهید محراب مراوده داشتهاند، در باب حضور متناوب آن جهادگر کهنسال در جبهههای جنگ خاطراتی شنیدنی دارند. او که عمری ثبات قدم، پایمردی و شهادت طلبی را زیسته بود، از حضور در مناطق پرخطر بیم نداشت و بارها تا نزدیکی خط آتش رفت و با رزمندگان پرشور و ایثارگر به گفتوگوی صمیمی نشست. احمد اشرفی اصفهانی فرزند شهید نیز که گاهی پدر را در این سفرها همراهی میکرد، در این خصوص اظهار داشته است:
«ایشان برای حضور در جبههها بسیار ثابتقدم بودند. گاهی هم لباس بسیجی میپوشیدند و حتی با این لباس، نماز جمعه هم خواندند! همیشه مردم را به رفتن به جبههها و ارسال نیازهای جبههها تشویق میکردند. ایشان با اینکه سنشان بالا بود و دو بار هم عمل جراحی کرده بودند و خیلی سخت راه میرفتند، مرتباً به جبههها سر میزدند و هیچ ترس و وحشتی از حوادث احتمالی نداشتند.
رزمندگان و فرماندهان سپاه و ارتش هم از حضور ایشان بسیار خوشحال میشدند و همیشه استقبال گرمی از ایشان میکردند. فرماندهان همیشه نگران بودند که یک وقت دشمن متوجه حضور ایشان نشود و به ایشان صدمهای نرسد، ولی خودشان ابداً ترسی نداشتند و همیشه میگفتند شهادت در جبهه و در کنار رزمندگان، برای من افتخار است… هر بار که از جبهه برمیگشتیم، با خوشحالی میگفتند امروز که در کنار رزمندهها بودم، جزء عمرم حساب نمیشود!… از دیدار با رزمندگان، چنان نشاطی پیدا میکردند که من در هیچ جای دیگری، این روحیه را در ایشان نمیدیدم! بسیار نسبت به رزمندگان، علاقه و تواضع داشتند و طوری با آنها حرف میزدند که گویی یک طلبه ساده هستند! ذرهای غرور و تکبر، در وجود ایشان نبود. همیشه میگفتند به این شعارهایی که مردم درباره من میدهند، گوش ندهید و غرور به شما دست ندهد! من طلبهای بیش نیستم، مردم لطف دارند و به خاطر اینکه ما را خادم انقلاب میدانند، این حرفها را میزنند، یک وقت این چیزها در روحیهتان تأثیر نگذارد… همیشه توصیه میکردند با مردم مدارا کنید و با آنها ارتباط خوبی داشته باشید و بدانید که انقلاب را همین مردم عادی به ثمر رساندند، بنابراین قدر این مردم را بدانید و تا جایی که میتوانید به آنها خدمت کنید…».
کلام آخر
انقلاب و نظام اسلامی، تداوم حیات خویش را مرهون جهادگران مخلصی است که نسل امروز از کارنامه و فراز و نشیبهای حیات ایشان بیاطلاع یا کم اطلاع است! از این روی بازنمایی اندیشه و عمل این پیشقراولان از وظایف مهم نهادهای متولی فرهنگ و اشاعه دهندگان اندیشه انقلابی قلمداد میشود. از سوی دیگر دشمنان این مرزو بوم نیز دست بر دست ننهادهاند و در راستای واژگونه نمایی نهضت اسلامی و رهبران آن هر آنچه در دست و زبان دارند، به کار میگیرند. بیم آن است که در عین بیعملی و بلاتکلیفی نهادهای مسئول، این تبلیغات زهرآگین اثر نهد و نظام را از پشتوانه اصلی خویش تهی سازد. چنین شرایطی اقتضا دارد که دستگاهها و عناصر ذی ربط با روزآمدی و هم افزایی، طریق را بر راهزنان عقیده مسدود سازند و آنان را در نیل به اهداف خود ناکام کنند و چنین باد.
منبع: روزنامه جوان